روند جدايي(2)
روند جدايي(2)
روند جدايي(2)
مؤلف : اداره سیاسی ستاد نمایندگی ولی فقیه در سپاه
حل و فصل امور زندانها در برهه اي از سالهاي فعاليت تروريستي منافقين از جمله وظايفي بود که به درخواست و تمايل آقاي منتظري ، از سوي امام راحل بر عهده ايشان گذاشته شد . در اين بخش بنابر آن نيست که عملکرد هيات عفو انتصابي از سوي ايشان بررسي و مورد نقد قرار گيرد اما پاسخ به اين سؤال ضروري است که چه دلايلي در تسريع حکم عزل ايشان در قضيه عفو زندانها از سوي امام مؤثر بوده است ؟ به تعبير ديگر آيا ايشان خود ديگر تمايلي به ادامه کار در زندانها نداشتند ؟ که مسلماً با توجه به مجموعه ي شرايط اين گونه نبوده است ( در صفحات بعد به اين مسأله پرداخته خواهد شد ) و يا مسايلي ديگر شرايطي را فراهم کرده بود که امام (رحمت الله علیه) عملکرد و مواضع ايشان را در امور زندان ها و هيات عفو منتخب ايشان براي نظام مضر مي دانستند .
در وهله ي اول ، ممکن است حق گلايه ايشان از امام امت به جهت برکناري و عزل خود منطقي جلوه کند !! اما نوع گلايه و اعتراض ايشان به امام در دفاع از عملکرد خود در امور زندانها جاي هيچ سؤالي باقي نخواهد گذاشت که وي همواره هر گاه قافيه را تنگ مي ديد سعي داشت با دو جين از آخرين کشفيات !! منتقدان خود را منکوب کند و در اين رابطه نيز هيچ فرقي بين حضرت امام و ديگران نبوده است و براي وي مهم اين بود که از مواضع و عملکرد وي انتقاد نشود !!
در صفحات بعد نشان داده خواهد شد از آنجا که امام راحل همواره اصولترين « موضع منتقدانه » را نسبت به عملکرد ايشان داشت همواره از سوي ايشان مورد تعرض !! قرار مي گرفت بديهي بود که در اين گونه موارد مسأله ي مريد و مرادي !! به عنوان يک « تاکتيک » همواره لقلقه ي زبان و قلم بوده است ، اما در « عمل » شواهد ، چيز ديگري را نشان مي دهد .
آقاي منتظري در اعتراض به حکم عزل خود در قضيه ي زندانها طي نامه اي به امام (رحمت الله علیه) مي نويسد : « ... شما توجه داشته باشيد مسأله ي زندانها و عفو براي من جز گرفتاري و خرد کردن اعصاب چيزي نداشت منتها تکليف شرعي بود و من در حضور فرزند جنابعالي با شما شرط کردم که دخالت در امور عفو را مي پذيرم به شرط اينکه اگر گزارشي و چيزي عليه عفو و رسيدگي به وضع زندانيان به اطلاع حضرتعالي مي رسانند قبل از تصميم مرا بخواهيد تا رفع شبهه شود . خوب بود مرا مي خواستيد يا اقلاً حکم عزل مرا به خود من ابلاغ مي فرموديد نه به آقاي محمدي گيلاني آيا اين برخورد صحيح است ؟ و من اصرار داشتم تعويض حکم عفو به من را کسي نداند ولي بر خلاف ميل من آقاي مقتدايي در يک مصاحبه ي مطبوعاتي گفت و همه آن را فهميده اند .حالا عوارض و تبعات دستور جديد شما در خارج چه خواهد بود آن هم مسأله اي است که جواب آن به عهده ي حضرتعالي است ... » ( سند شماره ي 33 )
در اين زمينه سؤال بسيار مهمي که مطرح خواهد شد اين است که چرا امر عفو مجرمين ، با توجه به سابقه برخورد مساحمه آميز ايشان نسبت به جريانات گروهکهاي ضد انقلاب ، از سوي امام به ايشان واگذار شد ؟
در ريشه يابي و پاسخ به سؤال مذکور ، طبق شواهد موجود مي توان به اين نکته اشاره کرد که در مقطع حساس آن زمان دخالتهاي وسيع و گسترده ي ايشان در امور زندانها که از موضع قائم مقام رهبري انقلاب صورت مي گرفت ، دادن حکم عفو به ايشان از سوي امام عمدتاً به منظور رسميت دادن به دخالتهاي ايشان و مانع شدن از اصطکاک ايشان با قوه ي قضاييه ، در آن شرايط بحراني بوده است . اما پس از مقطع کوتاهي با مسلم شدن اين مسأله که وجود ايشان در جريان عفو ممکن است به يک فاجعه تبديل شود حکم عزل ايشان ابلاغ گرديد . اينکه ايشان معتقد است مسأله زندانها براي من جز گرفتاري و خرد کردن اعصاب چيزي نداشت . منتها تکليف شرعي بود را بايد بر اين مبنا گرفت که مقدمات و اسباب اين تکليف شرعي !! ( که ديگران زمينه ي ذهني آن را براي وي به وجود آورده بودند ) خود ايشان بوده است نه حضرت امام و در اين رابطه ( آنچنان که بيشتر به آن اشاره شد ) در پاسخ به حکم عزل و در دفاع از خود !! صحيح بود با کسي که خود را مريد وي مي دانست اين گونه برخورد کنند ؟!
وي در انتهاي همان نامه نوشت : « ... آيا مي دانيد در زندانهاي جمهوري اسلامي به نام اسلام جناياتي شده که هرگز نظير آن در رژيم منحوس نشده است ؟ آيا مي دانيد از بس دزدي و اختلاس مخصوصاً با لباس پاسدار و کميته زياد شده مردم احساس امنيت جاني نمي کنند ؟ آيا مي دانيد در جمهوري اسلامي بر خلاف آنچه در فقه خوانديم نه جان مسلمان محرتم است نه مال او و افراد شوراي عالي قضايي از ترس يکديگر و يا ترس از تلفنهاي مقامات و يا جوسازيهاي غلط بر اين همه خلاف شرعيها به وسيله ي سکوت صحه مي گذارند . آيا مي دانيد در داخل زندانها جنايت مي شود و شوراي عالي قضايي که وظيفه دارد ، يا نمي داند و يا جرأت اقدام ندارد ؟ » ( سند شماره ي 34 )
... و بسياري از « آيا مي داندي » هاي ديگر که تفسير اوليه آن در نظر همه ي کساني که واجد حداقلي از درک و فهم مسايل سياسي هستند اين است که : با همه ي اين اطلاعاتي که من ! دارم و من ! مي دانم ، شما از آن بي اطلاعيد ! و به همين جهت حکم عزل من در امور عفو زندانها ناشي از اشتباه شماست نه عملکرد من !
نويسنده ي مطالب مذکور کسي است که بيش از همه مدعي شناخت مهدي هاشمي بود و پس از اعترافات فرد کذکور نيز باز هم بيشتر از همه مدعي بود که ايشان را مي شناسد ! و تأسفبارتر از هر چيزي نامه هاي به اصطلاح خصوصي ! وي بود که در اکثريت قريب به اتفاق آنها در مسايل جاري کشور خود را مطلعتر از همه ، حتي امام راحل مي دانست و به انتقادات دوستان و ياران خيرخواه نه تنها هيچ وقعي نمي نهاد بلکه سعي داشت به نوعي آنها را تحت تاثير جو نشان دهد و دردناکتر از همه اينکه فکر مي کرد بيش از همه ي ياران انقلاب در فکر حرمت و قداست حضرت امام بوده و بر اين بلور ـ بعد از عزل ـ بارها اعلام کرده است قصد مقابله با امام را نداشت و مانند يک سرباز کوچک در خدمت اين نظام بوده است !! اما به طور مشخص روشن نمي کرد چرا در زماني که مورد برخورد آن حضرت قرار مي گرفت ، از سر بي قراري و جسارت ، آن امام همام را متهم به انقلابي مي کرد که در آن نه جان مسلمانان در امان بود و نه مالشان ! و مقامات قضايي کشور حتي دو نفر منتخب خود ايشان يا مرعوب بودند يا جاهل ! و مقايسه ي چندش آور نظام مقدس جمهوري اسلامي با رژيم سفاک و دجال قبلي !! ( دو نفر رئيس شوراي عالي قضايي کشور و دادستان کل کشور بودند که علاوه بر اينکه مورد تاييد ايشان بودند در بسياري از موارد حامي ايشان نيز بودند ) .
بدون ترديد بسياري از آگاهان سياسي در قضيه ي مهدي هاشمي بر اين قضيه منفقند که وي نابترين لحظات زندگيش را ـ پاي چوبه ي دار ـ گذرانده است . آنجا که سوگمندانه و از سر شرم صادقانه اعتراف کرده است : « ... در اندرون وجودي خود واقف بودم که آقاي منتظري چگونه مورد سوء استفاده و حيله گري من و عده اي از دوستان قرار گرفته است » ( سند شماره ي 35 )
براي بسياري از محافل سياسي و طيفهاي و جناحهاي درون نظام ، در سالهاي تعيين کننده و سرنوشت ساز جنگ تحميلي ( 67 ـ 66 ) و در هنگامي که نزديک يک دهه از پيروزي انقلاب اسلامي مي گذشت اين سؤال مطرح بود که چرا فردي که از روي اعتقاد و آرمان در دفاع از تشکيل حکومتي اسلامي در مبارزه اي دشوار با رژيمي سفاک که جزو سران اصلي نهضت بوده است و مهمتر از همه رهبري انقلاب بر روي وي سرمايه گذاري کرده و او را حاصل عمر خويش مي داند در اوج وجاهت و وارستگي و افتخار ، با چه انگيزه و دليلي ، بناي ناسازگاري با همه ي ارادتمندان و حتي امام و رهبري مراد خويش را گذاشته و منفصل شدن از نظام را مطرح کرده است ؟
اين کتاب در مباحث بعدي مي کوشد به صورت تحليلي ريشه هاي اين انگيزه و چرايي آن را موشکافي کند .
در اين باره بايد اذعان داشت که بسياري از زواياي پنهان روح در اعماق وجود افراد پنهان بوده و در زمانهاي مختلف و به دلايل متفاوت زمينه ظهور و بروز و فرصت رشد پيدا خواهند کرد .
در تاريخ صدر اسلام نمونه هاي گويايي از اين قبيل را مي توان ملاحظه کرد . « زبير » وصي دوم حضرت زهرا (سلام الله علیها) کسي بود که از رسول گرامي اسلام لقب « شمشير اسلام » گرفت ، مرد جهاد و حماسه ، که در سخت ترين شرايط اسلام آورد و در دفاع از ولايت علي « عليه السلام » کوتاهي نکرد و با سر تراشيده به دفاع از علي «ع» برخاست . با اين حال وي سرنوشت خود را چنان رقم زد که در جمل قدرت ، رو در روي علي ، تيغ از نيام بيرون کشيد و زماني پارس سگهاي ولگرد سرزمين هواب او را به خود آورد که کار از کار گذشته بود، و آن همه حماسه و افتخار به دست اعرابي باديه نشين تمام شد ! اما « عمار ياسر » که پس از رحلت پيامبر «ص» در دفاع از علي «ع» آنچنان نقش نداشت ، در هنگامه ي فتنه صفين به دفاع از ولايت علي بن ابي طالب (علیه السلام) شهادت را به جان خريد و در مقطع ديگر حر شهيد به عنوان يکي از چهره هاي برجسته تاريخ شيعه ، تا روز عاشورا ، رو در روي حسين ، اما صبح عاشورا در صف حق در کنار امام مسلمين ، ولايت او را با خون امضا کرد و در عصر انقلاب اسلامي شيخ علي تهراني نمونه بارزي از اين قبيل است ، آن همه جهاد در راه نهضت امام خميني اما سرانجام به بيعت با صدام و نفاق تمکين کرد و شيخ علي تهراني نمونه بارزي از اين قبيل است ، آن همه جهاد در راه نهضت امام خميني اما سرانجام به بيعت با صدام و نفاق تمکين کرد و شيخ لاهوتي با آن همه سوابق مشعشع مبارزاتي ، سرانجام با خوردن مرگ موش ، « عاقبت » خود را رقم زد و اينکه چرا همه ي اينها براي آقاي منتظري « عبرت » نيست سؤالي است که « زمان » و « تقدير » پاسخگوي آن خواهد بود .
نکته ي مهمي که در اين بخش از بحث لزوماً بايد مورد بررسي دقيق قرار گيرد حل اين معماست که چرا پس از اعتقاد جدي حضرت امام مبني بر سطحي نگري و ساده انديشي آقاي منتظري ، وي آسمان و زمين را به هم مي بافد تا ثابت کند اگر قرار است کسي سطحي نگر و القاپذير باشد من نيستم بلکه مراد من ! رهبر من ! استاد من ! پدر من ! و ولي فقيه من ! مي باشد که بدخواهاني در پوشش وي مي خواهند ايشان را زير سيطره و نفوذ خود بگيرند و در اين راستا از اهرمهاي قدرت و ... نيز سود جسته و هدفشان اين است که قيم امام شوند ! و در راه اهداف قدرت طلبانه خود همه را بزاخفش مي خواهند . مويد اين ادعاهاي « ديکته شده » نامه هايي است که ايشان هراز گاهي از باب تکليف ! « و النصيحه لائمه المسلمين ! » به امام مي نوشت . به عنوان نمونه در دفاعيه اي که وي از مهدي هاشمي به وزير اطلاعات وقت نوشت ، آورده است : « ... رابعاً بر حسب اطلاع از بعضي منابع موثق (!!) مسايل مهمتري در پشت اين صحنه وجود دارد که محتمل است جنابعالي وجه المصالحه شده باشيد ... » ( سند شماره ي 36 )
وي در نامه ي ديگري به حضرت امام در دفاع از هاشمي معدوم اينگونه آورده است : « ... حالا که همه ي مشکلات کشور از جنگ و اقتصد و گراني و تورم و نارضايتي حل شده و فقط مشکل سيد مهدي هاشمي باقي مانده و سپاه و کميته و اطلاعات قدرت و نيرو دارند و هر کس را بخواهند از جمله سيد مهدي را مي توانند بگيرند و فرضاً في النهايه اعدام کنند . ولي آقاياني که مدتها است در پشت اين صحنه هستند و متأسفانه آخرالامر از عنوان حضرت عالي خرج کرده اند بدانند که ... » ( سند شماره ي 37 )
در اين رابطه اين سؤال مهم مطرح مي شود که مسايل مهمتري که آقاي ري شهري ( وزير اطلاعات وقت ) وجه المصالحه آن قرار گرفته و يا آن آقايان که مدتها پشت صحنه بوده و از امام مايه مي گذارند اصولاً چه کساني بوده که امام نيز از آن غافل بوده و وسيله ي مقاصدشان قرار گرفته است !!
خوشبختانه اين سؤال از سوي ايشان بي پاسخ نمانده است البته مشکل اين است که پاسخ ايشان مشابه پاسخ مهدي و هادي هاشمي است که در اين مورد اظهار نظر کرده اند !! مهدي هاشمي در قسمتي از اعترافات خود مي نويسد : « ... خط انحرافي در من به حدي تقويت شد که تصور کردم حضرت امام تحت تاثير مثلثي به نام آقاي هاشمي ، [ آيت الله العظمي ] خامنه اي و حاج آقا قرار گرفته و اين سه نفر براي حذف کامل ما از صحنه و به خصوص نزد آقا مشغول طراحي مي باشند بروز تصور انحرافي و غلط نسبت به حضرت امام و اينکه ايشان چون بيمار شده اند و مسئولين کشور نعوذبالله به ايشان خط مي دهند بايد فقيه عاليقدر و جريان ايشان را که به غلط تصور مي کرديم در معرض خطر است تقويت کرد ... » ( سند شماره ي 38 )
وي در قسمتي ديگر از بازجويي خود نظر هادي هاشمي داماد و نفر اول بيت منتظري را اينگونه مي نويسد : « ... هادي معتقد بود حاکميت در دست سه نفر قرار گرفته است و براي حفظ آن تلاش مي کنند نيروهاي ديگر را از صحنه خارج سازند و حضرت امام تحت تاثير حصارهاي فکري سه نفر فوق الذکر قرار گرفته و خودشان قادر به تصميمگيري نيستند همين سه نفر به جهت مقاصد خود موقعيت آقاي منتظري را تضعيف ساخته و مي سازند ... » ( سند شماره ي 39 )
در اين ارتباط يقيناً آقاي منتظري نمي تواند مدعي باشد که اظهارات فوق تحت شرايط سخت زندان بوده و رطب و يابس !! به هم بافته چون وي ( هاشمي معدوم ) پيش از دستگيري در يک گزارش به اصطلاح سري به شخص خود ايشان [ منتظري ] بزعم باطل خود خط توطئه (!) را اين چنين القا کرده است .
« آقاي هاشمي رفسنجاني و [ آيت الله العظمي ] خامنه اي و احمد آقا مثلثي که بر کل کشور و حتي مجاري انديشه ي حضرت امام تسلط داشته و حکومت مي کنند و همه ي رويدادها و حوادث را به شدت تعقيب مي کنند ، به آينده و دور نماي رهبري آينده انقلاب مضطربانه چشم دوخته اند و دست به سبک و سنگين کردن معادلات بيت و دفتر حضرتعالي زده اند تا همان بلايي که به سر دفتر حضرت امام آوردند اينجا نيز بياورند . اطلاع کامل داريد که رابطه ي حضرت امام با کل امت قطع است و تنها افرادي حق ملاقات و گفتگو با امام را دارند که مورد نظر و رضايت اين مثلث به خصوص نفر شماره ي يک و سوم باشد و اين مثلث به دلخواه خويش اوضاع کشور و انقلاب را خدمت امام گزارش مي کنند و نتيجه مطلوب را تا کنون گرفته اند نتايجي همچون انصراف امام از خط صدور انقلاب ، بزرگ جلوه دادن روابط با دولت ، بن بست کور در جنگ ، کم اهميت نشان دادن نارضايتيها و اعتراضات ، و بالاخره زدن هر کس که در برابر معادلات آنان سر تسليم فرود نياورد ، مانند نگارنده ي مفلوک و ... اين مثلث با اين شگردهاي اعجازآميز توانستند امام را از امت جدا ساخته و خود بر کليه ي امواج سوار شدند . لذا طبيعي است که نگران آينده رهبري باشند و اين سؤال ذهن آنان را مشوش سازد ، که ايا رهبري آينده انقلاب را نيز مي توان قبضه کرد يا نه ؟ ... »
القاپذيري آقاي منتظري در نامه وي به حضرت امام کاملاً مشهود است چرا که وي همان حرفهاي مهدي هاشمي منحرف و قدرت طلب را بي کم و کاست براي امام نوشته است : « ... چند سالي است که عملاً اداره ي کشور و انقلاب را حضرتعالي به دست سه قوه و شخص حاج احمد آقا سپرده ايد و همه ي کارها را ريز و درشت و تخصصي و غير تخصصي را بايد آقايان صلاح بدانند و تشخيص دهند ... و آقاي موسوي اردبيلي که اهل مقابله و برخورد نيست فقط نزد ما داد مي زند که مخالفم ولي نمي توانم مخالفت کنم پس در حقيقت سه نفر تصميم گيرنده اند ... » ( سند شماره ي 41 )
گذشت و بزرگواري حضرت امام نسبت به اعوجاج اين چنيني سبب شد که آقاي منتظري سه ماه بعد در نامه اي ديگر مجدداً عمق کينه و بغض خود را ، از پخش مصاحبه ي مهدي هاشمي از صدا و سيما که در روشنگري جامعه نسبت به انحراف بيت ايشان تاثير به سزايي داشت و نسبت به مواضع قاطع امام راحل در سرکوبي باند فساد يک جا عيان کند در بخشي از نامه مذکور آمده است : « ... بدون قصد تنقيض مي گويم اين چه انقلابي است که امثال آقاي هاشمي و آقاي احمد آقا در راس آن هستند و سازمان اطلاعات هم عملاً در خط آنان قرار مي گيرد ... » ( سند شماره ي 42 )
در ارتباط با نامه نگاريهاي مذکور بايد توجه کافي کرد که نويسنده آن کسي است که مدعي بود : « بيش از همه به فکر حيثيت حضرت امام و چهره ي ولايت فقيه بوده است » ( سند شماره ي 43)
تشخيص اين مسأله که بر اساس کدام « معادله ي قدرت » تحليلهايي از اين قبيل ، نزد حضرت امام موشکافي !! شده است براي آگاهان امور چندان دشوار نيست اما مهم ، حل اين تناقض است که آيا امکان دارد فردي در جايگاه مسئول وزارت اطلاعات جمهوري اسلامي ، آلت دست ! و وجه المصالحه ! قرار گرفته باشد و در همين شرايط ، به رهبري انقلاب نيز خط بدهد !! و رهبري انقلاب نيز ، از قضايا بي خبر !! صرفاً جانشين خود را مواخذه کند !! و جانشين رهبر نيز بنايش بر اين باشد که دخالت نکند ؟ !! ( کما اينکه اصلاً نکرده است !!)
در اين قضيه مسلم اينکه همه ي کساني که بعدها در جريان اين نامه ها و تحليل هاي کذايي از اينگونه قرار گرفته اند از خواندن سطر سطر اين نامه ها ، بوي چندش آور و مشمئز کننده ي منيت و خودباوري شيطاني را با تمام وجود احساس کرده و از آن به خشم آمده اند .
در اين رابطه کسي که به پندار خود بيش از همه در فکر حيثيت حضرت امام بود !! با جايگاه خيالي که خناسان بيت براي ايشان درست کرده بودند نه تنها خود مرتکب جسارتهاي بي شمار مي شود بلکه مسئول کتابخانه ي سياسي وي ، امام راحل را قاتل مادر خود مي داند ! و دختر وي تمثال مبارک امام (رحمت الله علیه) را پاره مي کند ! پسر وي يادگار گرامي حضرت امام را احمد شاه مي نامد ! و خود وي نيز ...
« سعيد منتظري » در جوابيه اي که براي آقايان جماراني ، کروبي و زيارتي تنظيم کرده است و مي نويسد :
« در مورد فرزند حضرت امام بنابر آنچه در ذهنم موجود مي باشد معروض مي دارم که دستگيري سه سال قبل از روي عصبانيت لحظه اي جملاتي ابراز داشتم که چه بسا تعرضي صورت گرفته باشد » . ( سند شماره ي 44 )
با چنين وضعيت وخيمي که بر تفکر و ديدگاه و احساس آقايان هادي و مهدي هاشمي و آقاي منتظري و فرزندش و ديگر دوستان منحرف و بر مجموعه دفتر و بيت حاکم بود مي توان مدعي شد که اين مجموعه شرعاً نظر امام (رحمت الله علیه) را بر نظر خويش ترجيح مي داده و قصد مقابله با ايشان را نداشته اند ؟!
جالب توجه اينجاست که با همه ي ضديتي که ايشان نسبت به مسئولان کشور ، خصوصاً رؤساي سه قوه از خود نشان داده و به امام اعتراض کرده که چرا کارهاي کشور اعم از ريز و درشت و تخصصي و غير تخصصي بايد درست سه نفر !! باشد و صراحتاً از اينکه آقاي هاشمي و آقاي احمد آقا بزعم ايشان ميدان دار هستند با حالت قهر نوشته است : « اين قبيل انقلاب (!!) نياز به من طلبه ندارد » و پس از جريان عزل در يک عقب نشيني تاکتيکي به امام مي نويسد : « راستي حضرتعالي تصور مي کنيد که من يا حتي افراد بيت من منافقين و ليبرالها را بر مسئولين فعلي نظام که نوعاً از دوستان و همکاران صميمي من هستند مقدم مي دانيم و اگر به بعضي از مسئولين اعتراض شود اين به معني مقدم دانستن منافقين و ليبرالهاست ؟! ( سند شماره ي 45 )
در اين رابطه ظاهراً به حافظه خود رجوع نکرده است که استفاده از تعابير اين چه انقلابي است ؟ و اين قبيل انقلاب و ... را در چه مواردي و بر عليه چه افرادي استفاده مي کرد !
در يک کلام هنوز روشن نشد که مواض سابق از سر عصبيت و بغض بوده است يا بر مبناي اعتقاد و بدون ملاحظات خطي ، همچنين تاکنون مشخص نشد که اگر مسئولان نظام از دوستان صميمي وي بودند چرا پس از رحلت حضرت امام در سال 74 از آنها به عنوان « کله گنده هايي »!! نام برده است که « حق وي » را که « مادر انقلاب » بوده است از بين برده اند !! اين گونه برخورد با امام و ولي و رهبر را بايد يک تاکتيک دانست يا نفاق سياسي ؟!
براي بسياري از عناصر سياسي علاوه بر سؤال هاي متعدد در اين زمينه اين سؤال مهم مطرح بوده است که طلبه اي که از روي اعتقاد و آرمان در دفاع از تشکيل حکومت ديني ، مبارزه اي بغايت دشوار را پشت سر گذارد و در اين مسير در تمامي مراحل مبارزه ( عليرغم برخي خطاهاي فاحش سياسي از جمله تقرير بر کتاب شهيد جاويد که در آن مقطع ساواک از کتاب مذکور بيشتريني استفاده را کرد ) مورد حمايت رهبري انقلاب بوده تا جايي که حضرت امام (رحمت الله علیه) وي را « حاصل عمر » خود خوانده است ، در اوج وجاهت و افتخار چگونه و چرا بناي ناسازگاري با همه ي ارادتمندان قديمي خود گذاشت و بر مبناي چه منطقي همه ي دوستان ديروز را دشمنان امروز خود ديده است ؟ به نحوي که در يک شرايط کاملاً غير قابل پيش بيني زمينه هاي « عزل » خود را فراهم کرده است .
ارزيابي اين مسأله که مجموعه ي چه عواملي مسبب اين حادثه تلخ شدند آنچنان غامض نيست .
اما سؤال مهم اين است که « عامل ويژه » اي که نهايتاً به برکناري وي انجاميد کدام بوده است ؟ شخصيت دوگانه و رفتار متناقض ، يا سطحي نگري و ساده انديشي ، خود بزرگ بيني و خودخواهي يا تعجيل در تصميمگيري و عدم انعطاف لازم ، يا رگه هاي روشني از لجاجت ، کداميک ؟
در نگاه اول امکان تفکيک مجرد و انتزاعي يکي از عوامل فوق به عنوان عاملي که اولويت بيشتري در تاثير بر جريان عزل باشد دشوار است اما تبيين و بررسي واقع بينانه ي موضوع نشان مي دهد که مبناي « حکم عزل » معمولاً تداوم يک سري از مواضع سياسي غلط « فرد » بوده است . امري که سرانجامش با برنامه و هدايت افراد منحرف ، به طرح انفصال از نظام ، منجر شد .
در مقام بررسي و تجزيه و تحليل جريان « عزل » اگر ادعا شود بيش از نيمي از مشکلات آقاي منتظري مربطو به سطحي نگري وي بوده ، سخن گزافي گفته نشده است . باند مرموزي که بر بيت آقاي منتظري حاکم بود توانست با استفاده از شيوه هاي پيچيده ، از اين « نقطه ضعف » و از اين « مشکل لاينحل !!» ايشان ، القائات و بافته هاي مورد نظر را اعمال کند . در اين وضعيت فرد سطحي نگر مورد نظر ، تحت تاثير القائات ، به حالتي از خود بزرگ بيني و خودخواهي رسيده بود که تمامي نظريات و تفکرات خود را « وحي منزل » مي پنداشت . بديهي است در اين مقطع ، فرد مدعي در مقابل جبهه ي به وجود آمده در مقابل خويش ، نه تنها به نظر هيچ دوستي ! و استادي ! و مرادي ! اعتنا نمي کند بلکه بر مبناي « خودبيني » همه ي خيرخواهي ها را دشمني با خود فرض کرده و بر مبناي همين « توهم » « سرسختي و عدم انعطاف » به عنوان يک عادت ثانويه ، آن را « مبناي عمل » قرار مي دهد .
به عبارت ديگر اگر ساده انديشي و سطحي نگري را بتوان به عنوان يک امر ذاتي فرض کرد صفاتي همچون خود بزرگ بيني و خودخواهي ، سرسختي و عدم انعطاف در مقابل نظريات منطقي دوستان همراه ، حتي تعجيل در تصميمگيري ، به عنوان يک « اهرم » کاربردي عملي در مناقشه هاي غير منطقي وي را بايستي اموري اکتسابي دانست که از خصلت ذاتي ساده انيدشي آقاي منتظري نشات مي گرفت . در اين راستا اصحاب فتنه با شناخت دقيق از وجود چنين ويژگي در شخصيت مذکور ، به بسياري از اهداف خود پيشاپيش رسيده اند . اين عده نه تنها چنين خصلتي را نفي نکرده بلکه با اذعان به اين خصلت در واقع زيرکي خود را نشان داده اند. به عنوان مثال هادي هاشمي در ارتباط با سادگي مفرط وي در سالهاي پيش از پيروزي اظهار مي داشت : « منتظري آنقدر ساده است که فلاني ( يکي از زندانيان ) ... رويش گذاشته و سوارش شده است » . پيش بيني اين امر که همين فرد با توجه به انحرافات محرزي که پيش از انقلاب و پس از پيروزي از خود نشان داده است وقتي در جايگاه مسئول دفتر نامزد رهبري آينده قرار گيرد فجايع بعدي حاصل از اين اعتماد چندان دشوار نخواهد بود .
بخشي از انحراف هادي هاشمي از نوشته ي يکي از زندانيان سياسي پيش از انقلاب قابل تأمل است : زنداني مذکور در نامه اي که در رابطه با هادي هاشمي به آقاي منتظري نوشت آورده است : « ... نرمش هادي هاشمی و درخواست عفو در مقابل ساواک و همراهي وي با کمونيستها و منافقين در زندان و موضعگيري در مقابل مذهبيها و اهانت به کساني که حکم به نجاست کمونيستها کرده و سفره ي غذايي خود را از آنان جدا کرده اند گوشه اي از انحرافات وي بوده است » نامبرده در ادامه مي افزايد : « هادي در سال 1355 در زندان قصر در يک حرکت انفعالي براي مقابله با موضع مذهبيها در ايام مبارک قدر در ماه رمضان بين کمونيستها غذا و ميوه توزيع مي کرد که با توجه به اعلام قبلي موضع مذهبيها از منکرات مسلم تلقي مي گرديد . مسايلي همچون عدم اعتنا به طهارت و نجاست و بي مهر نماز خواندن و بايکوت کردن نيروهاي مذهبي و آماده کردن غذا براي منافقين و انحراف بين در تحليل واقع بينانه انقلاب از مواردي بود که نشانه بريدن از خط مبارزه را نشان مي داد . در اين رابطه گاهي برخي تحليلهاي درون گروهي به نحو خطرناک بود که مي شد شروع فاجعه را از قبل پيش بيني کرد به طور نمونه تحليل درون گروهي هادي هاشمي و جعفر محمودي از مسئولين کتابخانه سياسي قم و دوستانشان اين بود که : « مردم انقلاب کردند و امام سوار بر امواج انقلاب شد و انقلاب و کشور را تحويل آمريکا داد » (1)
راه حل اين معما که چطور طيف فکري منحرف مذکور ، با شناخت نسبتاً جامع از سوابق درخشان مبارزاتي آقاي منتظري و قدرت علمي و فقهي بي نظير ايشان در امر دين ، در ابتدا براي شخصيت ايشان پشيزي ارزش قائل نبودند را بايد در آنجا جستجو کرد که اقبال برخي از عناصر سياسي برجسته ي نظام نسبت به آقاي منتظري صورت محسوس تر پيدا کرد ، در اين مقطع طيف مذکور به سرکردگي هادي و مهدي هاشمي ، در يک چرخش و رويکرد نفاق گونه بر تمامي نقاط حساس بيت ايشان مسلط شده و آغاز فاجعه را رقم زدند . در اين رابطه بزرگنمايي بيش از حد آقاي منتظري و تعريفهاي کاذب از ايشان که از سوي افراد فاسد حاکم بر بيت صورت مي رفت ، سرانجام خود وي را نيز به اين « باور غلط » رساند که « امام را منتظري امام کرد » (!!)
واضح است هر فردي غير از ايشان نيز اگر در محاسبه ي « معادله ي قدرت » به چنين استنتاج باطلي مي رسيد هر محاجه اي را ولو به بهاي انفصال از نظام مطرح مي کرد .
در اين قضيه نخستين موضع آشکار در نامه ي17/07/1365 ايشان به حضرت امام کاملاً نمايان شد وي در اين نامه پس از ترسيم شرايط بسيار وخيم کشور (!!) و تذکر اين نکته که انقلاب و نظام در سراشيب سقوط (!) بوده و نارضايتي مردم از اسلام و انقلاب و اينکه مردم علناً به حضرت امام فحش مي دهند (!) و مسئولان نيز تقريباً هميشه به لحاظ خودشان امام را در جريان اوضاع کشور قرار نمي دهند (!) و هرج و مرج داخل و خارج کشور و اظهار بدبيني نسبت به رؤساي قواي سه گانه و تضاد خطرناک در قواي مسلح و اينکه دانشجويان مسلمان خط امام سبب رشد منافقين شده اند ، به حضرت امام اعتراض مي کند که چرا باغبان شاه و اشرف خواهر شاه بايد در زندان باشند (!) و چرا باغهاي سرمايه داران بزرگ فراري مصادره شده است تا خشک شود و چرا فراريان خارج از کشور را به ايران جذب نمي کنيد (!) و چرا افراد خوب و صالح از ترس پرونده سازي جرأت ارائه ي طرحهاي ناب و منطقي را ندارند (!) و اصلاً چرا دختر بچه ي پانزده ساله در ايران اعدام شده است (!!) و در زندانهاي جمهوري اسلامي به مدت ماهها از نور براي زنداني دريغ کرده اند (!!) ( سند شماره ي 46 )
و به اندازه ي دو جين ديگر نيز « آيا مي دانيد» ؟! با اين هدف و نيت حواله ي حضرت امام کرده است که : نظامي که شما رهبرش هستيد بهتر از اين نمي شود !! کافي است يادآوري شود اين نامه به اصطلاح در جواب نامه اي است که خود وي اظهار مي کرد حضرت امام با نوشتن آن نامه خواب را از چشمان من گرفت . بنابراين من نيز بايد نامه اي بنويسيم که خواب را از چشمان امام بگيرد ! نيم نگاهي به نامه ي قبلي امام نشان دهنده ي کم ظرفيتي « موجه معزول » ي است که با مواجه شدن با محترمانه ترين تذکر از سوي امام راحل ، عنان اختيار از کف بيرون مي داد و آسمان و ريسمان را به هم مي بافت تا اثبات کند امام اشتباه کرده و ايشان محق هستند !!
در بخشي از نامه امام به ايشان در12/07/1365 آمده است « ... آنچه مسلم است و مايه ي تأسف ، حسن ظن جنابعالي است به اعمالو افعال و گفته ها و نوشته هايي است که به مجرد وصول شما ترتيب اثر مي دهيد و در مجمع عمومي بحث مي کنيد و به قوه ي قضاييه و غيره سفارش مي دهيد » (2)
در اين ارتباط آيا مردم در سال 65 به حضرت امام فحش علني مي دادند ؟! آيا مسئولان طراز اول کشور در برخورد با امام عظيم الشان انقلاب در سال 65 صادق نبوده اند ؟! آيا دانشجويان مسلمان خط امام و تسخير لانه ي جاسوسي سبب رشد منافقين شده است ؟! و آيا واقعاً افراد خوب و صالح از ترس پرونده سازي جرأت ارائه طرحهاي ناب و منطقي !! را نداشتند ؟ براي بسياري از آگاهان امور که در جريان نامه مذکور قرار گرفتند روشن بود که همه ي محتواي اين نامه ي پنج صفحه اي جز « حرمت شکني » هدف ديگري نداشته است و ريشه اين حرمت شکني را نيز در خودخواهي و خودباوري وي ارزيابي مي کردند که شرايط آن قبلاً توسط باند مخوف و پيچيده ي هاشمي فراهم بود .
نويسنده ي نامه ي مذکور سالهاي بعد نيز مشخص نکرده است اولاً مردمي که در جريان رحلت حضرت امام آنچنان به خيابانها ريخته بودند همان مردمي بودند که در سال 65 نسبت به امام راحل حرمت شکني مي کردند ؟ ثانياً مسئولاني که بزعم وي گزارشهاي يک طرفه به امام منتقل مي کردند چرا رهبر انقلاب در سال 67 بعد از پذيرش قطعنامه نسبت به صداقت و دلسوزي و کارايي همانها مهر تاييد زدند ؟ ثالثاً بر مبناي چه مستنداتي مي توان اين مسأله را ثابت کرد که جريان تسخير لانه ي جاسوسي به تقويت منافقين خلق کشيده شده است ؟ رابعاً آيا اينگونه تحليل وقايع نيز ، مانند پيش بيني آن « توطئه عظيم مشرف به ظهور » نبود که قرار بود در جريان بازداشت هاشمي اتفاق بيفتد اما هيچ گاه اتفاق نيفتاد !!
گر چه نطفه ي آغاز « انفصال » و ژست سياسي گرفتن جهت قضاوت آيندگان در تاريخ انقلاب ، از اين تاريخ و از همين نامه بسته شد اما در روندي صعودي و شتابزده سه ماه بعد ، آشکارا موضع قائم مقام رهبري اعلام شد ، وي خطاب به امام (رحمت الله علیه) اينگونه نوشت : « ... اگر قرار است نظر من اين اندازه بي اعتبار و بي ارزش باشد اجازه دهيد مانند طلبه اي بدون عنوان و مسئوليت مشغول درس و بحث باشم تا کسي از من توقع نداشته باشد . بدون قصد تنقيض مي گويم اين چه انقلابي است که امثال آقاي هاشمي و آقاي احمد آقا ميداندار آن هستند و سازمان اطلاعات هم عملاً در خط آنان قرار گيرد و امثال سيد هادي و ... با همه سوابق و خدماتش در زندان باشد اين قبيل انقلاب نياز به من طلبه ندارد ... » ( سند شماره ي 47 )
در اين راستا مهدي هاشمي قبل از نگارش اين نامه در قسمتي از اظهارات خود آورده بود : « ... تلاش من و اخوي در آن روزها اين بود که ذهن آقا را به آقاي هاشمي رفسنجاني و حاج احمد آقا بدبين ساخته و به ايشان بقبولانيم که اين آقاين به شما دروغ مي گويند و مجموعه ي برخوردها نيز اين خواسته ي شيطاني ما را تحقق بخشيده بود ... » ( سند شماره ي 48)
نگارش نامه ي مذکور و گلايه از امام امت گر چه در بين صاحبنظران اين طور تلقي شد که چرا « نظر » قائم مقام رهبري در دفاع و حمايت همه جانبه از مهدي هاشمي « بي اعتبار و بي ارزش » تلقي شد ، اما خود همين موضوع في نفسه مؤيد اين ادعاست که در پيشگاه عدالت اسلامي همه يکسان و برابرند و نظام مقدس جمهوري اسلامي ايران به جهت پايبندي به اصولي مقدس ، تمام تبعات اين رسيدگي پذيرفته است اما از سوي ديگر نشان دهنده اين موضوع نيز خواهد بود که فردي در اوج افتخار و وجاهت ! که امام و ياران او از هرگونه سرمايه گذاري بر روي آينده ايشان دريغ نکرده بودند با القائاتي که بر روي ايشان شده بود چگونه به جهت حمايت از يک جاني منحرف و تحت تاثير القائات همين فرد ، خرج خود را از انقلاب و امام جدا مي کند و اعلام مي دارد : « اين قبيل انقلاب !! نياز به من طلبه ندارد » . وي در نامه اي ديگر در روند جدايي از انقلاب و امام بر مبناي همان ذهنيت غلط بغض خود را اينگونه نشان داده است : « ... جنايات اطلاعات شما و زندانهاي شما روي شاه و ساواک را سفيد کرده است » ( سند شماره ي 49 )
در اين رابطه پيش از تجزيه و تحليل وقايعي که منجر به طرح انفصال از سوي ايشان شد مرور چند سند تاريخي ، روشنگر قضاياي « روند جدايي » است .
مهدي هاشمي در نامه اي به هادي هاشمي ضمن اشاره به « طرح انفصال » نوشت : « ... شما متأسفانه با همان روحيه ي خود محوري و تنگ نظري که داشتي و همه چيز را با معيارهاي ناقص خودت مي سنجيدي مسبب بسياري از فجايعي شدي که عوارض بسياري را متوجه انقلاب ساخت و در حساس ترين لحظات تاريخ کشور و انقلاب و جنگ را عليه لزوم انفصال آيت الله منتظري از نظام و مسئولين را سر دادي ... » ( سند شماره ي 50 )
وي در نامه ي ديگري به آقاي منتظري آورده است : « .. چه کسي جز هادي تحت تاثير حساسيت ها و تحليلهاي غلط از روند انقلاب و تحولات کشور ، پندارهاي شيطاني بر ضد امام امت را در ذهنيت خود و انديشه اطرافيان پرورش مي داد که نتيجه ي آن گزارشات انحرافي و مکتوب من ، و القائات تحريف شده ي ايشان خدمت حضرتعالي و دامن زدن به يک تباهي بزرگ بر ضد روح خدا بود ؟ به دنبال اين کج انديشيها که در اکثر موارد به ديدگاههاي حضرتعالي تشبث مي شد تحليل ايشان و ما و طيف مرتبط با بيت شما از مسايل رهبري ، جنگ ، اقتصاد ، معادله ي حاکميت و ... راه انحراف پيموده چه کسي مسئول مسامحه و سهل انگاري مصلحت آميز در برابر امواج زهرآگين انتقادها و نارضاييهاست که دستهاي مرموز با انگيزه تفرقه افکني بين حضرتعالي و رهبري انقلاب و نظام به سوي بيت و دفتر شما هدايت مي کردند و مگر همين امواج فزاينده نارضاييها نبود که از طريق گوناگون و با لطايف الحيل توسط اخوي و ديگران به حضرتعالي منتقل مي شد و مگر همين ترفندهاي مرموز و پيچيده موجب نگشت که بالاخره حضرتعالي رابطه ي خويش را با نظام قطع بفرماييد ، ... خدا را گواه مي گيرم و آقاي اخوي را نيز که اگر يک لحظه وجدان خويش را به داوري فراخواند شهادت خواهد داد که قطع رابطه با نظام رهاورد مجموعه حرکتهايي بود که ايشان با زمينه سازي ملاقاتهاي خطر ي، بزرگ نشان دادن ضعفها و کمبودهاي کشور ، و ارائه تحليلهاي افراطي و القائات حساب شده و ... طي چند ماه انجام داده است . البته انکار نمي توان کرد که علاوه بر زمينه هاي اوليه که در راستاي تشخيص حضرتعالي وجود داشته عوامل ديگري نيز مؤثر بوده است » . ( سند شماره ي 51 )
جانشين سابق رهبري در بخشي از نامه اي که به امام امت در دفاع از مواضع خود ! نوشت آورده است : « ... ضمناً بدانيد که افراد شناخته شده و وارد در مسايل سياسي و علاقمند به بقاي انقلاب ، همه معتقدند که صحبتهاي من که احياناً به عنوان تذکرات و گاهي انتقادات سازنده و بازگو نمودن دردها و خواسته هاي مردم و ارائه بعضي پيشنهادهاي اصلاحي پخش مي شود عامل ماندن مردم در صحنه و اميدوار شدن آنان است و مي گويند اگر اين صحبتها نبود معلوم نبود چه مي شد و عکس العمل مردم در برابر کجيها و بي عدالتي که مي بينند چه بود ... » ( سند شماره ي 52 )
نکته ي مسلم اينکه افراد شناخته شده اي که ايشان از آنها به عنوان مويد عملکرد خود اشاره مي کند همان باند خوارج گونه اي بودند که به اقرار خودشان در موضوعات مختلف اعم از مسايل رهبري ، جنگ ، اقتصاد ، معادله ي حاکميت ، سياست خارجي و ... دچار انحراف و کج انديشي بوده اند . ( به اين موضوع در رنجنامه ي مرحوم سيد احمد خميني نيز اشاره شده است ) .
در رابطه با اظهارات مذکور ادعاي اين مسأله که اين اعترافات در شرايط سخت زندان و زير فشار صورت گرفته است از سوي هر کس خصوصاً قائم مقام سابق رهبري انقلاب مورد ايراد است چرا که وي با افتخار مشي « مستقل » خود را اين گونه براي امام تعريف کرده است : « ... البته بسا کساني باشند معتقد به انقلاب و حضرتعالي ولي خود مستقلاً اهل نظر مي باشند و حاضر نيستند صد در صد بي اراده باشند و اين از محسنات انسان است ... » ( سند شماره ي 53 )
اظهار اين مطلب از سوي کسي که معتقد بود در مقابل امام هيچ داعيه اي نداشته و هميشه مطيع بوده است گر چه به ظاهر عجيب مي نمايد اما بايد به اين نکته ي مهم توجه کافي داشت که اظهار اين نظر جديد به معناي رويکرد واقعي در عرصه « معادله ي انحرافي قدرت » و تذبذب در گفتار و عمل بوده است .
وي در روند جدايي از نظام و انقلاب مبنايي به ظاهر منطقي و عقلاني جهت استدلال قضيه لازم داشت که همه آنها را از قبل براي امام و در توجيه جدايي آماده کرده بود : « ... ولي شما بدانيد [ يعني امام ] بايد بداند !! که اطلاع شوراي عالي قضايي و سازمان اطلاعات کشور از داخل زندان از اطلاع من (!!) بسيار کمتر است ... » ( سند شماره ي 54)
همچنين : « ... حدود هشت سال است با خشونت و اعدام زياد و بازداشت زياد و مصادره هاي بي جا حکومت کرديم و به جايي نرسيديم ... » ( سند شماره ي 55 )
و نتيجه مي گيرد : « ... در جمهوري اسلامي بر خلاف آنچه در فقه خوانده شده نه جان مسلمان محترم است و نه مال او » ( سند شماره ي 56 )
و در ادامه ي اين قضيه ، در نامه اي ديگر به امام راحل اينگونه تحليل مي کند : « ... خلاصه مطلب به اصطلاح امروز خط راست محافظه کار و بي تفاوت بر خط انقلاب و حرکت پيروز شده است . کساني جان گرفته اند که بي رو در بايستي نه شما و نه خط شما و نه دولت شما هيچ کدام را قبول ندارند ولي تظاهر به حمايت از حضرت عالي مي کنند ... » ( سند شماره ي 57 )
و در زمينه ي جنگ نيز : « ... مرتباً خطا روي خطا و شکست روي شکست نصيب انقلاب و مردم مي شود ... » ( سند شمره ي 58 )
بنابراين در يک جمعبندي تحليلي و ريشه اي از قضيه ي انفصال از نظام وي ، بايستي اذعان کرد قائم رهبري که معتقد است در جمهوري اسلامي هشت سال حکومت خشونت برقرار بوده است !! و در اين حکومت جان و مال هيچ کس حتي مسلمانان در امان نيست !! و انقلاب فرزندان اصيل خود را از صحنه ي انقلاب حذف کرده است !! و امام امت نيز علاوه بر کاناليزه شدن ! از بسياري از دوستان خود منقطع شده ! و جنايات اطلاعات نيز که روي شاه را سفيد کرده است ، ضرورتاً بحث انفصال به مثابه ي حکم واجبي است که تاخير در آن جايز نيست به خصوص از کساني که با لحاظ کردن اصل استقلال راي و نظر که از محسنات انسان بوده ! به جهت قضاوت تاريخ و آيندگان سرانجام اين چنين غزل خداحافظي را نزد امام و انقلاب کوک کند : « ... بالاخره با اين وضع ناچارم از کارهاي سياسي کشور کنار بمانم و به درس و بحث طلبگي و کارهاي حوزوي بپردازم به همان نحو که حضرتعالي در اواخر با مرحوم آيت الله بروجردي عمل مي کرديد زيرا محافظت با حضرتعالي و نظام را صحيح نمي دانم بلکه حرام مي دانم و در چهارچوب فعلي تاييد و همکاري را نيز با مشاهده کارهاي خلاف ، مشروع نمي دانم . بنابراين تقاضا مي کنم به من کاري ارجاع نشود ... » ( سند شماره ي 59 )
اما همين فرد در وضعيتي متفاوت با شرايط قبلي و به جهت وارد شدن فشاري که تحمل آن سنگين بود طرح انفصال خود را در نامه اي به امام (رحمت الله علیه) اينگونه توجيه کرده است : « ... و اگر در ضمن صحبتها مي گفتم « من در کنارم » براي رفع مسئوليت در مقابل مراجعات و توقعات و انتظارات زيادي بود که قادر بر انجام آنها نبودم و بسا بعضي از مراجعين را هم ذي حق هم مي دانستم ... » ( سند شماره ي 60 )
نکته ي قابل تأملي که ضرورتاً به عنوان يک « شبهه » در اين قضيه مطرح خواهد بود اين است که صاحب اين ديدگاه بدبينانه ( که آغاز اين بدبيني به قبل از زمان قائم مقامي بر مي گردد ) آيا توانسته است اولاً در سخنراني ها و بيانيه ها و پيامها و موضع گيريها به گونه اي ديگر به همان مشي امام وفادار بماند ؟! ثانياً در غير اينصورت وظيفه کساني که بر خلاف ايشان فکر کرده و منتقد عملکرد و مواضع ايشان بودند آيا اجازه ي نقد مواضع و ديدگاههاي خود را به ديگران داده است ؟ و در صورت « نقد مواضع » با اتهام مخالفت با قائم مقام رهبري رو به رو نبوده اند ؟
برخي آگاهان مسايل سياسي که از کانال هاي مختلف در جريان قضيه آقاي منتظري قرار گرفته بودند نسبت به موضع امام (رحمت الله علیه) در برخورد با ايشان دو نظر متفاوت داشتند . عده اي بر اين عقيده بودند که حضرت امام در برخورد با وي به جهت اينکه مصلحت نظام را مقدم بر هر چيز ديگر مي داند به هيچ وجه کوتاه نخواهد آمد ( همان طور که در جريان عزل بني صدر اينگونه اتفاق افتاد ) . عده اي ديگر در تحليل و ارزيابي قضايا بر اين اعتقاد بودند که قضيه ي عزل بني صدر و برخورد امام (رحمت الله علیه) با جريان ملي گرا و ليبرال ها و منافقين تفاوت عمده داشته و امام (رحمت الله علیه) برخورد با ايشان را به جهت سنگين بودن وزنه ي طيف قدرت طلب و خوارجي که وي را احاطه کرده بود به صلاح نظام ندانسته و کج دار و مريض رفتار مي کند !! البته در اين ميان طيف هوادار آقاي منتظري نيز در ارزيابي قضايا با اين پندار که امام توان برخورد با آقاي منتظري را ندارد به مانند گروه دوم تحليل مي کردند با يان فرق که اين گروه براي به دست گرفتن قدرت در شکور هماهنگيهاي لازم را با عناصر مطرود خارج و داخل انجام داده بودند .
در اين رابطه اگر پخش نامه ي آقاي منتظري به مسئولان شورا ي عالي قضايي از رايدو « بي . بي . سي» که در آن تلويحاً ، اما « ناخواسته » از منافقين دفاع شده است را سرآغاز برخورد شديد امام (رحمت الله علیه) با ايشان بدانيم بايستي اذعان داشت که اعتراض و برخورد نه به جهت محتواي نامه ي مذکور ، بلکه به دليل پخش آن از راديو «بي . بي . سي» بوده است . دليل اين ادعا را مي توان نگارش اين نامه در هفت ماه پيش از اين تاريخ دانست که حضرت امام با توجه به شناخت کاملي که از منتظري داشت طبعاً همواره انتظار اينگونه برخوردهاي سطحي و سخيف را از ايشان داشت ، اما مسأله اي که در اين قضيه ناگوار بود متوسل شدن ايشان به سرانه هاي غربي خارج از کشور براي بيان اميال و منويات خود بوده است .
وي حدود يک ماه و نيم پيش از اين تاريخ ، نسبت به سانسور سخنراني خويش معترض بود و اين مسأله را در سخنراني هاي ديگر خود بيان کرده بود اما ، کافي است اين مسأله يادآوري شود که سخنراني مشهوري که وي معترض به سانسور آن بود مسأله ي بيان اشتباهات ده ساله ي اول انقلاب از ديد وي بوده است . اينکه وي با امام «ره» در اين قضيه بسيار مهم و استراتژيک ( بيان مواضع جديد و اشتباهات سالهاي ) ايشان هماهنگ نبوده است و در صورت طرح اين مسأله با مخالفت قريب به يقين حضرت امام رو به رو مي شد ( کما اينکه پس از سخنراني مشهور وي در ايام دهه فجر ، حضرت امام در فاصله ي کمتر از دو هفته طي يک اعلاميه ي بسيار مهم ، همه ي کساني را که دستشان به راديو و تلويزيون مي رسيد ، سفارش به تحليل درست وقايع انقلاب کرد ) حرفي نيست !! اما سؤال اين است که آيا بيان هر تحليل هر چند اشتباه وي مي بايستي پخش مي شد و اگر به دلايلي موجه از پخش آن جلوگيري مي گرديد مي بايست عاملان اين کار را مزدور آمريکا و ... معرفي کرد ؟! حتي اگر اين عدم پخش به دستور امام امت بوده باشد ؟!
اين سخنراني در حالي بود که اغلب راديوها و رسانه هاي گروهي و مطبوعات بيگانه سخنان وي را در مقابله امام قلمداد مي کردند وي عليرغم اين به سوء استفاده ي تبليغاتي همچنان به برخوردهاي آنچناني ادامه مي داد تا جايي که وقتي امام بزرگوار پيام خود را براي رئيس جمهوري شوروي فرستاد و اشتباهات آنان را بيان کرد ، يکي از راديوهاي آنان در بخش تفاسير گفته بود و اگر امروز پس از هفتاد سال از انقلاب کمونيستي امروز آيت الله خميني اشتباهات ما را بيان کند ، قائم مقام او پس از ده سال از انقلاب اسلامي به اشتباهات خودشان معترف است .
بنابراين منطقي ترين نتيجه ي سانسور !! صحبت هاي آقاي منتظري در 12 بهمن اين شده است که تندترين نامه ي وي به مسئولان نظام در مورد اعدام ها !! از « بي . بي .سي» خوانده شود تا مسئولان نظام و حتي امام ! جرأت حذف سخنراني ايشان از راديو و تلويزيون خودي را نداشته باشند !! دقيقاً امام بزرگوار آغاز اين « مرحله ي خطرناک » که با « لجاجت » آقاي منتظري شروع شد ا « معضلي مهم » براي نظام دانسته و تصميم نهايي براي جراحي اين گروه فتنه به سردمداري آقاي منتظري را گرفتند .
در اين ارتباط ضروري است چند رويداد مستند تاريخي که در تسريع زمان عزل و حتي در نحوه ي برخورد حضرت امام با طرح مرجعيت وي مؤثر بود ، ذکر شود .
به عنوان نمونه پس از پخش نشدن سخنراني آقاي منتظري در دوازدهم بهمن 67 به دستور حضرت امام و اصلاع آقاي منتظري از اين دستور ، وي در سخنراني 22 بهمن خود ، در يک ايستادگي آشکار در مقابل حضرت امام ، در اعتراض به عملکرد ده ساله ي انقلاب اسلامي در بخشي از سخنان خود از آزادي عده اي از منافقين حمايت کرد . شايان ذکر است که امام خميني براي اولين بار پس از ده سال در 22 بهمن 67 از ارسال پيام رسمي به ملت ايران خودداري کرد و در عوض در تاريخ3/12/1367 پاسخ آقاي منتظري را در قالب پيام به مراجع و روحانيون حوزه داد .
امام در حالي که به شدت از سخنراني وي ناراحت بودند ، در حضور چند نفز ار اعضاي دفتر اظهار داشت : « فلاني پس از ده سال از انقلاب فقط يک کار مثبت براي نظام اسلامي سراغ دارد آن هم آزادي يک عده منافق است » .
همچنين پس از جريان نامه ي 06/01/1368 و به هنگامي که هيئت رئيسه ي مجلس خبرگان جهت وساطت مبني بر عدم پخش نامه ي مذکور خدمت حضرت امام رسيده بودند ، امام راحل در جمع آنان فرمود : « در وضعيت فعلي حجت بر من تمام شده و اگر روزي مملکت دست آقاي منتظري بيفتد نزديکان و محرکان ايشان مملکت را قبضه مي کنند و سپس خود او را مي کشند . من وظيفه دارم انقلاب را نجات دهم . کسي که يک بيت را نمي تواند اداره کند چگونه مي تواند يک مملکت را به او سپرد » .
اين اظهارات گذشته از موارد متعددي بود که حضرت امام پيش از عزل فرموده بودند که اطرافيان آقاي منتظري به محض اينکه استفاده ي لازم را از روي کردند ، او را نابود مي کنند .
همچنين پس از واکنش آقاي منتظري در نامه ي07/01/1368 و اعلام تصميم بر جبران اشتباهات گذشته ، با صلاح ديد و موافقت وي قرار مي شود در مرحله ي اول ؛ تعداد از نيروهاي حفاظت بيت کاسته شود ، اما در حين اجراي اين تصميم وي با يک تهديد جدي اعلام کرد : اگر بخواهيد دست به ترکيب حفاظت بيت بزنيد به روستا مي روم و اعلام مي کنم قصد جان مرا کرده اند ! که به دنبال اين واقعه ، امام خميني اظهار داشت : « فلاني ما را بازي مي دهد تا وقت گذراني کند ».
نمونه ي ديگر اينکه پس از جريان عزل ، « هادي هاشمي » در ملاقاتي با مرحوم آقا سيد احمد آقا ، در يک عقب نشيني تاکتيکي !! از سوي آقاي منتظري رسماً سه درخواست را مطرح مي کند : اول ادامه ي پخش درسهاي آقاي منتظري از راديو ، دوم ف ادامه ي کار هيات استفتا و سوم ، ادامه ي فعاليت « هادي هاشمي » و برخي از افراد ديگر در بيت ! در اينجا مرحوم حاج احمد آقا با توجه به موضع حضرت امام به « هادي هاشمي » مي گويد : « يعني هنوز متوجه نشده اي که امام اصلاح بيتي را مي خواهد که در راس آن خود تو هستي ؟!»
به گفته حجت الاسلام و المسليمن رسولي محلاتي ، پس از اين ملاقات ، امام خميني در جمع اعضاي بيت خود ف ضمن مخالفت با ارائه ي وجوهات به آقاي منتظري ، اظهار داشتند : اطرافيان وي تاکنون زير چتر قائم مقامي کار خود را مي کردند ، حالا مي خواهند زير لواي مرجعيت ايشان ، همان اهداف گذشته ي خود را دنبال کنند » .
شناخت حضرت امام از شخصيت دوگانه ي آقاي منتظري و توطئه مطرح کردن مرجعيت وي ، به حدي براي آن بزرگوار دغدغه آور بود که معظم له در مقطعي ديگر در جمع عده اي از علما از جمله آيت الله « اميني » فرمودند : « آقاي منتظري نبايد مرجع تقليد قوي شود که براي نظام اسلامي خطر دارد » .
بي جهت نبود که مرحوم حاج سيد احمد آقا ، پايان جزوه ي رنجنامه در جمع بندي جريان عزل به تحليلي که غالب مسئولان اصلي نظام از حوادث سقوط و عزل قائم مقام رهبر بر آن اتفاق داشتند . اشاره ي مختصري داشته و خطاب به آقاي منتظري مي نويسد : « گروه فاسدي که بر تمام اجزا و عناصر بيت شما حاکم شد معتقد بود که امام چند صباحي ديگر خواهد مرد و آنان خواهند توانست با هماهنگي راديوهاي بيگانه و سياستهاي خارجي چند کار را انجام مي دهند : ابتدا چهره ي امام را از بان و قلم قائم مقام رهبري چهره اي خشن که زنهاي باردار را مي کشد به دنيا معرفي کند و اين را برسانند که منتظري غير از امام است . در قدم بعد آيت الله منتظري را از نظام جدا سازند و بعد تا تغيير مديريت درس طح بالا و گسترده ـ که از زبان شما هم نقل شده ـ همه چيز به نفع خودشان خاتمه دهند . در مرحله ي بعدي نيز شما [ منتظري ] را نابود کرده و کشتن شما را به دست حزب الله و طرفدار امام جا بزنند » (3)
هر چند آن مرحوم در آن مقطع حساس به دلايلي کاملاً موجه از بيان بسياري از واقعيات پشت پرده معذور بود و اصلاً امکان طرح آن مسايل نيز در آن موقعيت امکان پذير نبود اما اين سؤال ذهن بسياري از علاقمندان و فرزندان معنوي امام خميني را به خود مشغول کرده است که بر اساس چه مصالحي بسياري از حوادث پشت پرده تاکنون مکتوم باقي مانده است ؟ آيا موسسه تنظيم و نشر آثار حضرت امام تمامي قضاياي عزل را به نقد و تحليل کشيده است ؟
چند سؤال !
در طول سالهاي قائم مقامي رهبري و پس از آن در مقطع عزل آقاي منتظري ، نکته اي که بيش از هر چيزي جلب توجه مي کرد « گريز » آقاي منتظري در رفع ابهامات ناشي از مواضع خود بود . با اين حال وي گاه در شرايط « فشار » و از روي ناچاري به کلي گوييهايي پناه مي آورد که گفتن و يا نگفتنش مساوي بود .
در نگاه اول آنچه را که از « راز » اين معما پرده بر مي دارد ، گرفتار شدن روحي سرکش و جسور ، در دام غروري کاذب بود که با درک و فهم علمي کم نظير و همراه با سابقه ي نزديک به نيم قرن جهاد و مبارزه در مقابل بسياري از دوستان منتقد و مسئولان نظام براي خويشتن خويش موضوعيت قائل بود .
تعابيري نظير « فقيه عاليقدر » و « حاصل عمر من » که امام در مورد وي عنوان مي کرد و به تبع آن رويکرد بسياري از حواريون حضرت امام به اياشن به همراه و جريان سازي گسترده ي رسانه هاي گروهي خودي ، فرد موصوف را به جايي رساند که در عمل خود را بي نياز از راهنمايي و مشورت و احياناً انتقاد ديگران فرض مي کرد .
همزمان دست اندرکاري باند منحرف و پيچيده اي که بر تار و پود روح و جان وي نفوذ و رخنه کرده بود ، سبب شد که او طبق شواهد موجود در بسياري از زمينه ها ، نه تنها خود را « برتر » و در نزد مردم « موجهتر » احساس کند بلکه امام راحل را نيز طرف مقابل خود ببيند .
همچنين صفات مذکور به همراه عدم استفاده ي منطقي از اقبال دست اندرکاران نظام به وي ، شرايطي را فراهم کرد که نحوه ي برخورد او در برابر بسياري از ابهامات و انتقادها ، به کلي گوييهايي تبديل شود که از فرط تکرار براي بسياري از طيفها و جناحهاي سياسي و افراد مطلع مسأله اي آزار دهنده و ملال آور باشد .
چه بسيار سؤالات بي شماري که با « سکوت مطلق » وي ، براي هميشه ي تاريخ ، مسکوت و بايگاني شد و چه بسيار مواضع مبهم و متناقضي که نه تنها پاسخ درستي به آنها داده نشد بلکه توضيحات ارائه شده نيز بر ابهامات حاصله افزود . دردناکتر اينکه محترمانه ترين تذکرات و يا سؤالات از سوي هر کس ، با انواع و اقسام تهمتها روبرو مي شد و در اين ارتباط متأسفانه هيچ فرقي بين دوستان و ياران و پدر ! و دوست ! و ولي ! و مراد ! و امامش وجود نداشت .
با اين توضيح ، مشخصاً چند سؤالي که ذهن بسياري از عناصر مطلع سياسي را به خود مشغول کرده و تا کنون از سوي آقاي منتظري و يا حتي هواداران وي بدانها پاسخ روشني داده نشد مطرح ، و طبعاً انتظار و اميد هيچ پاسخي به آن نيست ! و اميد است ، صرفاً جهت قضاوت آيندگان و تاريخ ! اشاره مي کنيم :
اول :
آقاي منتظري که پس از پخش مصاحبه ي « مهدي هاشمي » در رسانه ها ، در پيامي به امام راحل پيش بيني کرد : « من حدس مي زدم روزي حضرتعالي از اکثر علاقه مندانتان منقطع شويد ، ولي گمان نمي کردم به اين زودي عملي شود » . سؤال اين است که اولاً چه ن عواملي » سبب شد که وي « حدس » بزند روزي حضرت امام از « اکثر » علاقه مندان خود منقطع خواهند شد ؟ ثانياً آيا « حدس » به وقوع پيوست يا خير ؟ و در صورت تحقق پيش بيني مورد نظر ، آيا امام از اکثريت علاقه مندان خود منقطع شده ؟ ثالثاً منظور از « اکثر » ، اکثر مردم بودند يا اکثر مسئولان کشور ؟ رابعاً آيا تذکرات تلخ و شيرين امام به بسياري از مسئولان کشور و جناح هاي موجود به معناي انقطاع امام از اکثر علاقه مندان بوده است ؟ و ...
دوم :
نقل قول هاي بسياري از شخصيتهاي مطلع از آقاي منتظري و ميزان تبعيت وي از ولايت فقيه ! تا کجا صحت دارد ؟ فرض بر اين است که افراد مذکور به زعم آقاي منتظري در تحليل مسايل و جريانات سياسي آن مقطع ، تحت تاثير جو بوده و از عمق جريانات و توطئه هاي پشت پرده خبر نداشته اند ! و يا وجه المصالحه ي سرويسهاي جاسوسي « ک.گ.ب » و « سياه : بودند که در وزارت اطلاعات جمهوري اسلامي ايران نفوذ کرده بودند ! امام اظهارات کساني که بدون هيچ زمينه ي پس و پيش تحليلي مواردي را مستقيماً از شخص آقاي منتظري شنيدند نيز ناقلان دروغگو و کذابي هستند ؟!
به عنوان مثال اظهارات آيت الله « طاهري » نماينده ي محترم امام و امام جمعه ي اصفهان به نقل از آقاي منتظري که : « امام کار بي ربطي کرده که دستور پيگيري لحاظ کردن نظر حضرت امام و شنيدن اين جواب که : « حالا ببينم تا چه مي شود !» و يا بي اعتنايي و مخالفت با خواهش و اصرار حضرت امام مبني بر ترک اعتصاب با توجه « لا يکلف الله نفساً الا وسعاها » ! که در حضور سران قوا و نخست وزير وقت ابراز شد آن چنان که در « رنجنامه » آمده است .
بعيد است نقل اظهارات مذکور و اظهار نظر در مورد صحت و سقم آنها از سوي آقاي منتظري که صراحت لهجه و شجاعتش زبان زد است تکذيب شود ! با اين وصف اظهارات مذکور چگونه با اين نظر وي که : « در هر شرايطي روحاً تسليم و پيرو شما [ امام ] هستم » جمع مي شود ؟ آيا « روحاً تسليم و پيرو امام بودن » واز خود هيچ داعيه نداشتن ، معنايش اين چنين است ؟!
سوم :
آقاي منتظري در نامه اي که پس از عزل در تاريخ 18/02/1368 به امام نوشت ، توجيه و دفاع از عملکرد و مواضع خود آورده است : « ... من طبق تشخيص خودم سعي داشتم به وظيفه ي خود عمل کنم و در غير حال اگر حضرتعالي جداً به من مي فرموديد تو ديگر حق نداري صحبت کني من هرگز تخلف نمي کردم ... » .
در اين قضيه ، اين سؤال بسيار مهم مطرح مي شود که در ارزيابي عملکرد ده ساله ي اول انقلاب اظهار مطالبي از قبيل : « ما در جنگ خيلي اشتباه کرديم » و « خيلي جاها لجبازي کرديم » و « ده سال که شعار داديم شعارهاي [ماه غلط بود و مردم دنيا را به ما بدبين کرد » ، « مجدداً فقط شعار نباشد » و« تحولي نيز بايد در مديريت کشور پيش بيايد » و « افراد منزوي در خارج و داخل در کارها وارد شوند »
آيا صرفاً يک صحبت و سخنراني معمولي بوده است ؟ آيا در لزوم تغيير سياستها و تحول در مديريت کشور و اعتراف به اشتباه در پيشگاه ملت و بزعم وي توبه کردن هيچ نيازي به شمورت با برجستگان نظام اعم از سران سه قوه و نخست وزير و دولت و مجلس و خبرگان ملت احساس نمي شد ؟
فرض بر اين است که همه ي اين بزرگواران ، بزعم وي قدرت تشخيص مصالح انقلاب و اسلام را نداشتند و فقط شخص خود او بود که مي خواست انقلاب و اسلام و روحانيت تا صد سال ديگر زنده و پا برجا بماند ، اما در زمينه ي بسيار مهم و حساس نمي بايست با امام مشورت مي کرد ؟
و اصولاً مگر نه اين بود که وي در سال 66 در نامه اي به امام نوشت : « ... و اگر بناست نظر من اين اندازه بي اعتبار و بي ارزش باشد اجازه دهيد مانند طلبه اي بدون عنوان ، مشغول درس و بحث باشم . » ( سند شماره ي 47 )
و در بخش ديگر از همان نامه گلايه کرده است که : « ... مي خواستم به حضور حضرتعالي بيايم و اجمالاً اين مسايل ( قضاياي مهدي هاشمي ) و همچنين مشکلات خانوادگيم را تذکر دهم که گفتيد اگر بيائي سقوط مي کني و من نمي توانم ملاقات کنم ... » ( سند شماره ي 61 )
و يا قضيه ي عزل از مسئوليت زندانها و خلع صلاحيت از داشتن مدرسه و کتابخانه ي سياسي در قم از سوي امام راحل ، وي در پي در پي در سخنراني عمومي و خصوصي عنوان نمي کرد : « من در کنار هستم ! » و يا اظهار مي داشت : « اين قبيل انقلاب نيازي به من ندارد !»
با اين وجود منطقي و پذيرفتني است امامي که بارها با وي برخورد کرده و حتي از پذيرفتن وي و ملاقات معمولي با خود محروم کرده است در يک اقدام بي سابقه در فکر خلق «پروسترويکا » آن هم از نوع ايراني آن برآيد !
اصولاً آقاي منتظري که معتقد بود بايد اشتباهات را گفت و در پيشگاه ملت از آنها عذر خواهي کرد، خود درکدام مقطع در عمل به اين امر پيشقدم شد .
به گواهي اسناد و مدارک ، چنين امري تاکنون از سوي وي صورت نگرفته است . با اين حال چگونه مي توان ديگران را به کاري ، آمرانه دستور داد اما خود را از اشتباهات و خطاها مبرّا دانست ؟
مهمتر از همه اين که مگر خود وي پيش از سخنراني کذائي 22 بهمن 67 در آخرين ملاقاتش که با امام ، پس از آن همه اظهار و ايراد و انتقاد از روند انقلاب ، با سکوت با معناي امام مواجه نشد و هنگام خداحافظي نشنيد که :« بيشتر حرف هاي شما درست نبود . خداوند ان شاء الله مرا ببخشايد و مرگم را برساند» با اين وجود رويکرد و دگرديسي جديدي ! که زمزمه ي آن در 22 بهمن شروع شد را مي توان به معناي «داعيه نداشتن » و « مطيع رهبري بودن » قلمداد کرد ؟
چهارم :
آقاي منتظري پيشتر بصراحت عنوان کرده بود :« ... هر که مخالف ولايت فقيه باشد من چشمهايش را از حدقه در مي آورم ..» و يا پس از سخنراني13/08/1365 خود که اظهار داشت :« ..مگر من که هستم که بين من ايشان [امام] نفاق بيندازند ؟»
به چه علت پسر خود احمد را از کانديدا توري دوره سوم مجلس شوراي اسلامي از شهر قم نهي کرد و در بيان مخالفت خود چنين استدلال کرد:« اگر احمد بخواهد در مجلس فعال باشد ، مقابل امام قرار مي گيرد و پاي من حساب مي شود !» همچنين تذکّر برخي از بزرگان و صاحبنظران به وي که روش جنابعالي امام را تضعيف مي کند و اين روش بعدها براي خود شما نيز به کار خواهد رفت » پاسخ :«اشکالي ندارد !»
حضرت آيت الله مشکيني درباره اين دو گانگي در مواضع اظهار داشته اند :« آقاي منتظري اواخر عمر امام ، عليه امام شروع به فعاليت کرد علناً مخالفت کرد . چه مخالفتهايي ! نامه هايي به بعضيها نوشت به دست من داد و گفت : به فلان آقا اين نامه را بده ، نمي خواستم بدهم مي گفت حالا ما رفيقيم ببر بده و چيزهايي که امام به يک فرد فرموده بود . اين کار را بکنيد واجب است اين لازم است .آقاي منتظري به همان فرد نوشت که اين کار خلاف شرع بيّن است .»(4) همه کساني که الفباي سياسي و فقهي را درک کرده اند به وضوح مي فهمند که اين گونه اظهارات و رفتارها هيچ سنخيتي با اطاعت و ارادت به رهبر انقلاب ندارد .
آيا همين دوگانگي در مواضع سياسي و تناقض فاحش در گفتار و عمل نيست که موجب به بن بست رسيدن تمامي راه حلها و تدبيرهاي حضرت امام شد تا آنجا که امام خميني درخواست ملاقات وي را در بيمارستان نپذيرفت و درحضور علما فرمود:« نه حالابيايد و نه بعداً » و حتي امام با درخواست يکي از خطباي نماز جمعه مبني بر تسليت گفتن به آقاي منتظري به مناسبت رحلت پدرشان مخالفت کرده و وي را از اين عمل نهي کرد و فرمود :« ترويج ايشان از راديو حرام است » و اجازه خود را در دادن وجوهات شرعي به وي نيز پس گرفت .
پنجم :
فرستادن چند نفر از بيت خود براي گرفتن جنازه «مهدي هاشمي » و فرستادن هياتي جهت تسليت به خانواده اميد نجف آبادي سرانجامي جز اين پيدا خواهد کرد که رهبري آينده انقلاب افتخار کند که دراحکام اعدام منافقين شريک نيست ؟!
ششم :...؟!
هفتم :...؟!
در ريشه يابي مجموعه حوادث و مخالفتهاي غير اصولي آقاي منتظري با بنيانگذار جمهوري اسلامي و مسئولان اصلي نظام ، بايد به بازشناسي و جراحي روحي پرداخت که همه هستي خود را در درون سخت جهاد و مبارزه ، قهرمانانه در طبق ايثار گذارد و در چشمه عشق و آزادي و به گاه غسل شهادت ، تا مرز رويين تني نيز پيش رفت ، اما در دوران رفاه و آسايش از همان نقطه ضعفي ضربه خورد که دشمنان انقلاب به آن «دانا» بودند .
« غرور » در کام او به مثابه زهر تلخي شد که همه افتخارات گذشته « تباه » گردد و از اوج قله « عزت » سقوط کند ، و دردناک تر از همه اين که حتي پس از سقوط نيز ، به پندار خود ، آنرا «توطئه مفتين » بداند !! و ...
پرده پندار مي بايد دريد
توبه تزوير مي بايد شکست
در وهله ي اول ، ممکن است حق گلايه ايشان از امام امت به جهت برکناري و عزل خود منطقي جلوه کند !! اما نوع گلايه و اعتراض ايشان به امام در دفاع از عملکرد خود در امور زندانها جاي هيچ سؤالي باقي نخواهد گذاشت که وي همواره هر گاه قافيه را تنگ مي ديد سعي داشت با دو جين از آخرين کشفيات !! منتقدان خود را منکوب کند و در اين رابطه نيز هيچ فرقي بين حضرت امام و ديگران نبوده است و براي وي مهم اين بود که از مواضع و عملکرد وي انتقاد نشود !!
در صفحات بعد نشان داده خواهد شد از آنجا که امام راحل همواره اصولترين « موضع منتقدانه » را نسبت به عملکرد ايشان داشت همواره از سوي ايشان مورد تعرض !! قرار مي گرفت بديهي بود که در اين گونه موارد مسأله ي مريد و مرادي !! به عنوان يک « تاکتيک » همواره لقلقه ي زبان و قلم بوده است ، اما در « عمل » شواهد ، چيز ديگري را نشان مي دهد .
آقاي منتظري در اعتراض به حکم عزل خود در قضيه ي زندانها طي نامه اي به امام (رحمت الله علیه) مي نويسد : « ... شما توجه داشته باشيد مسأله ي زندانها و عفو براي من جز گرفتاري و خرد کردن اعصاب چيزي نداشت منتها تکليف شرعي بود و من در حضور فرزند جنابعالي با شما شرط کردم که دخالت در امور عفو را مي پذيرم به شرط اينکه اگر گزارشي و چيزي عليه عفو و رسيدگي به وضع زندانيان به اطلاع حضرتعالي مي رسانند قبل از تصميم مرا بخواهيد تا رفع شبهه شود . خوب بود مرا مي خواستيد يا اقلاً حکم عزل مرا به خود من ابلاغ مي فرموديد نه به آقاي محمدي گيلاني آيا اين برخورد صحيح است ؟ و من اصرار داشتم تعويض حکم عفو به من را کسي نداند ولي بر خلاف ميل من آقاي مقتدايي در يک مصاحبه ي مطبوعاتي گفت و همه آن را فهميده اند .حالا عوارض و تبعات دستور جديد شما در خارج چه خواهد بود آن هم مسأله اي است که جواب آن به عهده ي حضرتعالي است ... » ( سند شماره ي 33 )
در اين زمينه سؤال بسيار مهمي که مطرح خواهد شد اين است که چرا امر عفو مجرمين ، با توجه به سابقه برخورد مساحمه آميز ايشان نسبت به جريانات گروهکهاي ضد انقلاب ، از سوي امام به ايشان واگذار شد ؟
در ريشه يابي و پاسخ به سؤال مذکور ، طبق شواهد موجود مي توان به اين نکته اشاره کرد که در مقطع حساس آن زمان دخالتهاي وسيع و گسترده ي ايشان در امور زندانها که از موضع قائم مقام رهبري انقلاب صورت مي گرفت ، دادن حکم عفو به ايشان از سوي امام عمدتاً به منظور رسميت دادن به دخالتهاي ايشان و مانع شدن از اصطکاک ايشان با قوه ي قضاييه ، در آن شرايط بحراني بوده است . اما پس از مقطع کوتاهي با مسلم شدن اين مسأله که وجود ايشان در جريان عفو ممکن است به يک فاجعه تبديل شود حکم عزل ايشان ابلاغ گرديد . اينکه ايشان معتقد است مسأله زندانها براي من جز گرفتاري و خرد کردن اعصاب چيزي نداشت . منتها تکليف شرعي بود را بايد بر اين مبنا گرفت که مقدمات و اسباب اين تکليف شرعي !! ( که ديگران زمينه ي ذهني آن را براي وي به وجود آورده بودند ) خود ايشان بوده است نه حضرت امام و در اين رابطه ( آنچنان که بيشتر به آن اشاره شد ) در پاسخ به حکم عزل و در دفاع از خود !! صحيح بود با کسي که خود را مريد وي مي دانست اين گونه برخورد کنند ؟!
وي در انتهاي همان نامه نوشت : « ... آيا مي دانيد در زندانهاي جمهوري اسلامي به نام اسلام جناياتي شده که هرگز نظير آن در رژيم منحوس نشده است ؟ آيا مي دانيد از بس دزدي و اختلاس مخصوصاً با لباس پاسدار و کميته زياد شده مردم احساس امنيت جاني نمي کنند ؟ آيا مي دانيد در جمهوري اسلامي بر خلاف آنچه در فقه خوانديم نه جان مسلمان محرتم است نه مال او و افراد شوراي عالي قضايي از ترس يکديگر و يا ترس از تلفنهاي مقامات و يا جوسازيهاي غلط بر اين همه خلاف شرعيها به وسيله ي سکوت صحه مي گذارند . آيا مي دانيد در داخل زندانها جنايت مي شود و شوراي عالي قضايي که وظيفه دارد ، يا نمي داند و يا جرأت اقدام ندارد ؟ » ( سند شماره ي 34 )
... و بسياري از « آيا مي داندي » هاي ديگر که تفسير اوليه آن در نظر همه ي کساني که واجد حداقلي از درک و فهم مسايل سياسي هستند اين است که : با همه ي اين اطلاعاتي که من ! دارم و من ! مي دانم ، شما از آن بي اطلاعيد ! و به همين جهت حکم عزل من در امور عفو زندانها ناشي از اشتباه شماست نه عملکرد من !
نويسنده ي مطالب مذکور کسي است که بيش از همه مدعي شناخت مهدي هاشمي بود و پس از اعترافات فرد کذکور نيز باز هم بيشتر از همه مدعي بود که ايشان را مي شناسد ! و تأسفبارتر از هر چيزي نامه هاي به اصطلاح خصوصي ! وي بود که در اکثريت قريب به اتفاق آنها در مسايل جاري کشور خود را مطلعتر از همه ، حتي امام راحل مي دانست و به انتقادات دوستان و ياران خيرخواه نه تنها هيچ وقعي نمي نهاد بلکه سعي داشت به نوعي آنها را تحت تاثير جو نشان دهد و دردناکتر از همه اينکه فکر مي کرد بيش از همه ي ياران انقلاب در فکر حرمت و قداست حضرت امام بوده و بر اين بلور ـ بعد از عزل ـ بارها اعلام کرده است قصد مقابله با امام را نداشت و مانند يک سرباز کوچک در خدمت اين نظام بوده است !! اما به طور مشخص روشن نمي کرد چرا در زماني که مورد برخورد آن حضرت قرار مي گرفت ، از سر بي قراري و جسارت ، آن امام همام را متهم به انقلابي مي کرد که در آن نه جان مسلمانان در امان بود و نه مالشان ! و مقامات قضايي کشور حتي دو نفر منتخب خود ايشان يا مرعوب بودند يا جاهل ! و مقايسه ي چندش آور نظام مقدس جمهوري اسلامي با رژيم سفاک و دجال قبلي !! ( دو نفر رئيس شوراي عالي قضايي کشور و دادستان کل کشور بودند که علاوه بر اينکه مورد تاييد ايشان بودند در بسياري از موارد حامي ايشان نيز بودند ) .
بدون ترديد بسياري از آگاهان سياسي در قضيه ي مهدي هاشمي بر اين قضيه منفقند که وي نابترين لحظات زندگيش را ـ پاي چوبه ي دار ـ گذرانده است . آنجا که سوگمندانه و از سر شرم صادقانه اعتراف کرده است : « ... در اندرون وجودي خود واقف بودم که آقاي منتظري چگونه مورد سوء استفاده و حيله گري من و عده اي از دوستان قرار گرفته است » ( سند شماره ي 35 )
براي بسياري از محافل سياسي و طيفهاي و جناحهاي درون نظام ، در سالهاي تعيين کننده و سرنوشت ساز جنگ تحميلي ( 67 ـ 66 ) و در هنگامي که نزديک يک دهه از پيروزي انقلاب اسلامي مي گذشت اين سؤال مطرح بود که چرا فردي که از روي اعتقاد و آرمان در دفاع از تشکيل حکومتي اسلامي در مبارزه اي دشوار با رژيمي سفاک که جزو سران اصلي نهضت بوده است و مهمتر از همه رهبري انقلاب بر روي وي سرمايه گذاري کرده و او را حاصل عمر خويش مي داند در اوج وجاهت و وارستگي و افتخار ، با چه انگيزه و دليلي ، بناي ناسازگاري با همه ي ارادتمندان و حتي امام و رهبري مراد خويش را گذاشته و منفصل شدن از نظام را مطرح کرده است ؟
اين کتاب در مباحث بعدي مي کوشد به صورت تحليلي ريشه هاي اين انگيزه و چرايي آن را موشکافي کند .
در اين باره بايد اذعان داشت که بسياري از زواياي پنهان روح در اعماق وجود افراد پنهان بوده و در زمانهاي مختلف و به دلايل متفاوت زمينه ظهور و بروز و فرصت رشد پيدا خواهند کرد .
در تاريخ صدر اسلام نمونه هاي گويايي از اين قبيل را مي توان ملاحظه کرد . « زبير » وصي دوم حضرت زهرا (سلام الله علیها) کسي بود که از رسول گرامي اسلام لقب « شمشير اسلام » گرفت ، مرد جهاد و حماسه ، که در سخت ترين شرايط اسلام آورد و در دفاع از ولايت علي « عليه السلام » کوتاهي نکرد و با سر تراشيده به دفاع از علي «ع» برخاست . با اين حال وي سرنوشت خود را چنان رقم زد که در جمل قدرت ، رو در روي علي ، تيغ از نيام بيرون کشيد و زماني پارس سگهاي ولگرد سرزمين هواب او را به خود آورد که کار از کار گذشته بود، و آن همه حماسه و افتخار به دست اعرابي باديه نشين تمام شد ! اما « عمار ياسر » که پس از رحلت پيامبر «ص» در دفاع از علي «ع» آنچنان نقش نداشت ، در هنگامه ي فتنه صفين به دفاع از ولايت علي بن ابي طالب (علیه السلام) شهادت را به جان خريد و در مقطع ديگر حر شهيد به عنوان يکي از چهره هاي برجسته تاريخ شيعه ، تا روز عاشورا ، رو در روي حسين ، اما صبح عاشورا در صف حق در کنار امام مسلمين ، ولايت او را با خون امضا کرد و در عصر انقلاب اسلامي شيخ علي تهراني نمونه بارزي از اين قبيل است ، آن همه جهاد در راه نهضت امام خميني اما سرانجام به بيعت با صدام و نفاق تمکين کرد و شيخ علي تهراني نمونه بارزي از اين قبيل است ، آن همه جهاد در راه نهضت امام خميني اما سرانجام به بيعت با صدام و نفاق تمکين کرد و شيخ لاهوتي با آن همه سوابق مشعشع مبارزاتي ، سرانجام با خوردن مرگ موش ، « عاقبت » خود را رقم زد و اينکه چرا همه ي اينها براي آقاي منتظري « عبرت » نيست سؤالي است که « زمان » و « تقدير » پاسخگوي آن خواهد بود .
نکته ي مهمي که در اين بخش از بحث لزوماً بايد مورد بررسي دقيق قرار گيرد حل اين معماست که چرا پس از اعتقاد جدي حضرت امام مبني بر سطحي نگري و ساده انديشي آقاي منتظري ، وي آسمان و زمين را به هم مي بافد تا ثابت کند اگر قرار است کسي سطحي نگر و القاپذير باشد من نيستم بلکه مراد من ! رهبر من ! استاد من ! پدر من ! و ولي فقيه من ! مي باشد که بدخواهاني در پوشش وي مي خواهند ايشان را زير سيطره و نفوذ خود بگيرند و در اين راستا از اهرمهاي قدرت و ... نيز سود جسته و هدفشان اين است که قيم امام شوند ! و در راه اهداف قدرت طلبانه خود همه را بزاخفش مي خواهند . مويد اين ادعاهاي « ديکته شده » نامه هايي است که ايشان هراز گاهي از باب تکليف ! « و النصيحه لائمه المسلمين ! » به امام مي نوشت . به عنوان نمونه در دفاعيه اي که وي از مهدي هاشمي به وزير اطلاعات وقت نوشت ، آورده است : « ... رابعاً بر حسب اطلاع از بعضي منابع موثق (!!) مسايل مهمتري در پشت اين صحنه وجود دارد که محتمل است جنابعالي وجه المصالحه شده باشيد ... » ( سند شماره ي 36 )
وي در نامه ي ديگري به حضرت امام در دفاع از هاشمي معدوم اينگونه آورده است : « ... حالا که همه ي مشکلات کشور از جنگ و اقتصد و گراني و تورم و نارضايتي حل شده و فقط مشکل سيد مهدي هاشمي باقي مانده و سپاه و کميته و اطلاعات قدرت و نيرو دارند و هر کس را بخواهند از جمله سيد مهدي را مي توانند بگيرند و فرضاً في النهايه اعدام کنند . ولي آقاياني که مدتها است در پشت اين صحنه هستند و متأسفانه آخرالامر از عنوان حضرت عالي خرج کرده اند بدانند که ... » ( سند شماره ي 37 )
در اين رابطه اين سؤال مهم مطرح مي شود که مسايل مهمتري که آقاي ري شهري ( وزير اطلاعات وقت ) وجه المصالحه آن قرار گرفته و يا آن آقايان که مدتها پشت صحنه بوده و از امام مايه مي گذارند اصولاً چه کساني بوده که امام نيز از آن غافل بوده و وسيله ي مقاصدشان قرار گرفته است !!
خوشبختانه اين سؤال از سوي ايشان بي پاسخ نمانده است البته مشکل اين است که پاسخ ايشان مشابه پاسخ مهدي و هادي هاشمي است که در اين مورد اظهار نظر کرده اند !! مهدي هاشمي در قسمتي از اعترافات خود مي نويسد : « ... خط انحرافي در من به حدي تقويت شد که تصور کردم حضرت امام تحت تاثير مثلثي به نام آقاي هاشمي ، [ آيت الله العظمي ] خامنه اي و حاج آقا قرار گرفته و اين سه نفر براي حذف کامل ما از صحنه و به خصوص نزد آقا مشغول طراحي مي باشند بروز تصور انحرافي و غلط نسبت به حضرت امام و اينکه ايشان چون بيمار شده اند و مسئولين کشور نعوذبالله به ايشان خط مي دهند بايد فقيه عاليقدر و جريان ايشان را که به غلط تصور مي کرديم در معرض خطر است تقويت کرد ... » ( سند شماره ي 38 )
وي در قسمتي ديگر از بازجويي خود نظر هادي هاشمي داماد و نفر اول بيت منتظري را اينگونه مي نويسد : « ... هادي معتقد بود حاکميت در دست سه نفر قرار گرفته است و براي حفظ آن تلاش مي کنند نيروهاي ديگر را از صحنه خارج سازند و حضرت امام تحت تاثير حصارهاي فکري سه نفر فوق الذکر قرار گرفته و خودشان قادر به تصميمگيري نيستند همين سه نفر به جهت مقاصد خود موقعيت آقاي منتظري را تضعيف ساخته و مي سازند ... » ( سند شماره ي 39 )
در اين ارتباط يقيناً آقاي منتظري نمي تواند مدعي باشد که اظهارات فوق تحت شرايط سخت زندان بوده و رطب و يابس !! به هم بافته چون وي ( هاشمي معدوم ) پيش از دستگيري در يک گزارش به اصطلاح سري به شخص خود ايشان [ منتظري ] بزعم باطل خود خط توطئه (!) را اين چنين القا کرده است .
« آقاي هاشمي رفسنجاني و [ آيت الله العظمي ] خامنه اي و احمد آقا مثلثي که بر کل کشور و حتي مجاري انديشه ي حضرت امام تسلط داشته و حکومت مي کنند و همه ي رويدادها و حوادث را به شدت تعقيب مي کنند ، به آينده و دور نماي رهبري آينده انقلاب مضطربانه چشم دوخته اند و دست به سبک و سنگين کردن معادلات بيت و دفتر حضرتعالي زده اند تا همان بلايي که به سر دفتر حضرت امام آوردند اينجا نيز بياورند . اطلاع کامل داريد که رابطه ي حضرت امام با کل امت قطع است و تنها افرادي حق ملاقات و گفتگو با امام را دارند که مورد نظر و رضايت اين مثلث به خصوص نفر شماره ي يک و سوم باشد و اين مثلث به دلخواه خويش اوضاع کشور و انقلاب را خدمت امام گزارش مي کنند و نتيجه مطلوب را تا کنون گرفته اند نتايجي همچون انصراف امام از خط صدور انقلاب ، بزرگ جلوه دادن روابط با دولت ، بن بست کور در جنگ ، کم اهميت نشان دادن نارضايتيها و اعتراضات ، و بالاخره زدن هر کس که در برابر معادلات آنان سر تسليم فرود نياورد ، مانند نگارنده ي مفلوک و ... اين مثلث با اين شگردهاي اعجازآميز توانستند امام را از امت جدا ساخته و خود بر کليه ي امواج سوار شدند . لذا طبيعي است که نگران آينده رهبري باشند و اين سؤال ذهن آنان را مشوش سازد ، که ايا رهبري آينده انقلاب را نيز مي توان قبضه کرد يا نه ؟ ... »
القاپذيري آقاي منتظري در نامه وي به حضرت امام کاملاً مشهود است چرا که وي همان حرفهاي مهدي هاشمي منحرف و قدرت طلب را بي کم و کاست براي امام نوشته است : « ... چند سالي است که عملاً اداره ي کشور و انقلاب را حضرتعالي به دست سه قوه و شخص حاج احمد آقا سپرده ايد و همه ي کارها را ريز و درشت و تخصصي و غير تخصصي را بايد آقايان صلاح بدانند و تشخيص دهند ... و آقاي موسوي اردبيلي که اهل مقابله و برخورد نيست فقط نزد ما داد مي زند که مخالفم ولي نمي توانم مخالفت کنم پس در حقيقت سه نفر تصميم گيرنده اند ... » ( سند شماره ي 41 )
گذشت و بزرگواري حضرت امام نسبت به اعوجاج اين چنيني سبب شد که آقاي منتظري سه ماه بعد در نامه اي ديگر مجدداً عمق کينه و بغض خود را ، از پخش مصاحبه ي مهدي هاشمي از صدا و سيما که در روشنگري جامعه نسبت به انحراف بيت ايشان تاثير به سزايي داشت و نسبت به مواضع قاطع امام راحل در سرکوبي باند فساد يک جا عيان کند در بخشي از نامه مذکور آمده است : « ... بدون قصد تنقيض مي گويم اين چه انقلابي است که امثال آقاي هاشمي و آقاي احمد آقا در راس آن هستند و سازمان اطلاعات هم عملاً در خط آنان قرار مي گيرد ... » ( سند شماره ي 42 )
در ارتباط با نامه نگاريهاي مذکور بايد توجه کافي کرد که نويسنده آن کسي است که مدعي بود : « بيش از همه به فکر حيثيت حضرت امام و چهره ي ولايت فقيه بوده است » ( سند شماره ي 43)
تشخيص اين مسأله که بر اساس کدام « معادله ي قدرت » تحليلهايي از اين قبيل ، نزد حضرت امام موشکافي !! شده است براي آگاهان امور چندان دشوار نيست اما مهم ، حل اين تناقض است که آيا امکان دارد فردي در جايگاه مسئول وزارت اطلاعات جمهوري اسلامي ، آلت دست ! و وجه المصالحه ! قرار گرفته باشد و در همين شرايط ، به رهبري انقلاب نيز خط بدهد !! و رهبري انقلاب نيز ، از قضايا بي خبر !! صرفاً جانشين خود را مواخذه کند !! و جانشين رهبر نيز بنايش بر اين باشد که دخالت نکند ؟ !! ( کما اينکه اصلاً نکرده است !!)
در اين قضيه مسلم اينکه همه ي کساني که بعدها در جريان اين نامه ها و تحليل هاي کذايي از اينگونه قرار گرفته اند از خواندن سطر سطر اين نامه ها ، بوي چندش آور و مشمئز کننده ي منيت و خودباوري شيطاني را با تمام وجود احساس کرده و از آن به خشم آمده اند .
در اين رابطه کسي که به پندار خود بيش از همه در فکر حيثيت حضرت امام بود !! با جايگاه خيالي که خناسان بيت براي ايشان درست کرده بودند نه تنها خود مرتکب جسارتهاي بي شمار مي شود بلکه مسئول کتابخانه ي سياسي وي ، امام راحل را قاتل مادر خود مي داند ! و دختر وي تمثال مبارک امام (رحمت الله علیه) را پاره مي کند ! پسر وي يادگار گرامي حضرت امام را احمد شاه مي نامد ! و خود وي نيز ...
« سعيد منتظري » در جوابيه اي که براي آقايان جماراني ، کروبي و زيارتي تنظيم کرده است و مي نويسد :
« در مورد فرزند حضرت امام بنابر آنچه در ذهنم موجود مي باشد معروض مي دارم که دستگيري سه سال قبل از روي عصبانيت لحظه اي جملاتي ابراز داشتم که چه بسا تعرضي صورت گرفته باشد » . ( سند شماره ي 44 )
با چنين وضعيت وخيمي که بر تفکر و ديدگاه و احساس آقايان هادي و مهدي هاشمي و آقاي منتظري و فرزندش و ديگر دوستان منحرف و بر مجموعه دفتر و بيت حاکم بود مي توان مدعي شد که اين مجموعه شرعاً نظر امام (رحمت الله علیه) را بر نظر خويش ترجيح مي داده و قصد مقابله با ايشان را نداشته اند ؟!
جالب توجه اينجاست که با همه ي ضديتي که ايشان نسبت به مسئولان کشور ، خصوصاً رؤساي سه قوه از خود نشان داده و به امام اعتراض کرده که چرا کارهاي کشور اعم از ريز و درشت و تخصصي و غير تخصصي بايد درست سه نفر !! باشد و صراحتاً از اينکه آقاي هاشمي و آقاي احمد آقا بزعم ايشان ميدان دار هستند با حالت قهر نوشته است : « اين قبيل انقلاب (!!) نياز به من طلبه ندارد » و پس از جريان عزل در يک عقب نشيني تاکتيکي به امام مي نويسد : « راستي حضرتعالي تصور مي کنيد که من يا حتي افراد بيت من منافقين و ليبرالها را بر مسئولين فعلي نظام که نوعاً از دوستان و همکاران صميمي من هستند مقدم مي دانيم و اگر به بعضي از مسئولين اعتراض شود اين به معني مقدم دانستن منافقين و ليبرالهاست ؟! ( سند شماره ي 45 )
در اين رابطه ظاهراً به حافظه خود رجوع نکرده است که استفاده از تعابير اين چه انقلابي است ؟ و اين قبيل انقلاب و ... را در چه مواردي و بر عليه چه افرادي استفاده مي کرد !
در يک کلام هنوز روشن نشد که مواض سابق از سر عصبيت و بغض بوده است يا بر مبناي اعتقاد و بدون ملاحظات خطي ، همچنين تاکنون مشخص نشد که اگر مسئولان نظام از دوستان صميمي وي بودند چرا پس از رحلت حضرت امام در سال 74 از آنها به عنوان « کله گنده هايي »!! نام برده است که « حق وي » را که « مادر انقلاب » بوده است از بين برده اند !! اين گونه برخورد با امام و ولي و رهبر را بايد يک تاکتيک دانست يا نفاق سياسي ؟!
براي بسياري از عناصر سياسي علاوه بر سؤال هاي متعدد در اين زمينه اين سؤال مهم مطرح بوده است که طلبه اي که از روي اعتقاد و آرمان در دفاع از تشکيل حکومت ديني ، مبارزه اي بغايت دشوار را پشت سر گذارد و در اين مسير در تمامي مراحل مبارزه ( عليرغم برخي خطاهاي فاحش سياسي از جمله تقرير بر کتاب شهيد جاويد که در آن مقطع ساواک از کتاب مذکور بيشتريني استفاده را کرد ) مورد حمايت رهبري انقلاب بوده تا جايي که حضرت امام (رحمت الله علیه) وي را « حاصل عمر » خود خوانده است ، در اوج وجاهت و افتخار چگونه و چرا بناي ناسازگاري با همه ي ارادتمندان قديمي خود گذاشت و بر مبناي چه منطقي همه ي دوستان ديروز را دشمنان امروز خود ديده است ؟ به نحوي که در يک شرايط کاملاً غير قابل پيش بيني زمينه هاي « عزل » خود را فراهم کرده است .
ارزيابي اين مسأله که مجموعه ي چه عواملي مسبب اين حادثه تلخ شدند آنچنان غامض نيست .
اما سؤال مهم اين است که « عامل ويژه » اي که نهايتاً به برکناري وي انجاميد کدام بوده است ؟ شخصيت دوگانه و رفتار متناقض ، يا سطحي نگري و ساده انديشي ، خود بزرگ بيني و خودخواهي يا تعجيل در تصميمگيري و عدم انعطاف لازم ، يا رگه هاي روشني از لجاجت ، کداميک ؟
در نگاه اول امکان تفکيک مجرد و انتزاعي يکي از عوامل فوق به عنوان عاملي که اولويت بيشتري در تاثير بر جريان عزل باشد دشوار است اما تبيين و بررسي واقع بينانه ي موضوع نشان مي دهد که مبناي « حکم عزل » معمولاً تداوم يک سري از مواضع سياسي غلط « فرد » بوده است . امري که سرانجامش با برنامه و هدايت افراد منحرف ، به طرح انفصال از نظام ، منجر شد .
در مقام بررسي و تجزيه و تحليل جريان « عزل » اگر ادعا شود بيش از نيمي از مشکلات آقاي منتظري مربطو به سطحي نگري وي بوده ، سخن گزافي گفته نشده است . باند مرموزي که بر بيت آقاي منتظري حاکم بود توانست با استفاده از شيوه هاي پيچيده ، از اين « نقطه ضعف » و از اين « مشکل لاينحل !!» ايشان ، القائات و بافته هاي مورد نظر را اعمال کند . در اين وضعيت فرد سطحي نگر مورد نظر ، تحت تاثير القائات ، به حالتي از خود بزرگ بيني و خودخواهي رسيده بود که تمامي نظريات و تفکرات خود را « وحي منزل » مي پنداشت . بديهي است در اين مقطع ، فرد مدعي در مقابل جبهه ي به وجود آمده در مقابل خويش ، نه تنها به نظر هيچ دوستي ! و استادي ! و مرادي ! اعتنا نمي کند بلکه بر مبناي « خودبيني » همه ي خيرخواهي ها را دشمني با خود فرض کرده و بر مبناي همين « توهم » « سرسختي و عدم انعطاف » به عنوان يک عادت ثانويه ، آن را « مبناي عمل » قرار مي دهد .
به عبارت ديگر اگر ساده انديشي و سطحي نگري را بتوان به عنوان يک امر ذاتي فرض کرد صفاتي همچون خود بزرگ بيني و خودخواهي ، سرسختي و عدم انعطاف در مقابل نظريات منطقي دوستان همراه ، حتي تعجيل در تصميمگيري ، به عنوان يک « اهرم » کاربردي عملي در مناقشه هاي غير منطقي وي را بايستي اموري اکتسابي دانست که از خصلت ذاتي ساده انيدشي آقاي منتظري نشات مي گرفت . در اين راستا اصحاب فتنه با شناخت دقيق از وجود چنين ويژگي در شخصيت مذکور ، به بسياري از اهداف خود پيشاپيش رسيده اند . اين عده نه تنها چنين خصلتي را نفي نکرده بلکه با اذعان به اين خصلت در واقع زيرکي خود را نشان داده اند. به عنوان مثال هادي هاشمي در ارتباط با سادگي مفرط وي در سالهاي پيش از پيروزي اظهار مي داشت : « منتظري آنقدر ساده است که فلاني ( يکي از زندانيان ) ... رويش گذاشته و سوارش شده است » . پيش بيني اين امر که همين فرد با توجه به انحرافات محرزي که پيش از انقلاب و پس از پيروزي از خود نشان داده است وقتي در جايگاه مسئول دفتر نامزد رهبري آينده قرار گيرد فجايع بعدي حاصل از اين اعتماد چندان دشوار نخواهد بود .
بخشي از انحراف هادي هاشمي از نوشته ي يکي از زندانيان سياسي پيش از انقلاب قابل تأمل است : زنداني مذکور در نامه اي که در رابطه با هادي هاشمي به آقاي منتظري نوشت آورده است : « ... نرمش هادي هاشمی و درخواست عفو در مقابل ساواک و همراهي وي با کمونيستها و منافقين در زندان و موضعگيري در مقابل مذهبيها و اهانت به کساني که حکم به نجاست کمونيستها کرده و سفره ي غذايي خود را از آنان جدا کرده اند گوشه اي از انحرافات وي بوده است » نامبرده در ادامه مي افزايد : « هادي در سال 1355 در زندان قصر در يک حرکت انفعالي براي مقابله با موضع مذهبيها در ايام مبارک قدر در ماه رمضان بين کمونيستها غذا و ميوه توزيع مي کرد که با توجه به اعلام قبلي موضع مذهبيها از منکرات مسلم تلقي مي گرديد . مسايلي همچون عدم اعتنا به طهارت و نجاست و بي مهر نماز خواندن و بايکوت کردن نيروهاي مذهبي و آماده کردن غذا براي منافقين و انحراف بين در تحليل واقع بينانه انقلاب از مواردي بود که نشانه بريدن از خط مبارزه را نشان مي داد . در اين رابطه گاهي برخي تحليلهاي درون گروهي به نحو خطرناک بود که مي شد شروع فاجعه را از قبل پيش بيني کرد به طور نمونه تحليل درون گروهي هادي هاشمي و جعفر محمودي از مسئولين کتابخانه سياسي قم و دوستانشان اين بود که : « مردم انقلاب کردند و امام سوار بر امواج انقلاب شد و انقلاب و کشور را تحويل آمريکا داد » (1)
راه حل اين معما که چطور طيف فکري منحرف مذکور ، با شناخت نسبتاً جامع از سوابق درخشان مبارزاتي آقاي منتظري و قدرت علمي و فقهي بي نظير ايشان در امر دين ، در ابتدا براي شخصيت ايشان پشيزي ارزش قائل نبودند را بايد در آنجا جستجو کرد که اقبال برخي از عناصر سياسي برجسته ي نظام نسبت به آقاي منتظري صورت محسوس تر پيدا کرد ، در اين مقطع طيف مذکور به سرکردگي هادي و مهدي هاشمي ، در يک چرخش و رويکرد نفاق گونه بر تمامي نقاط حساس بيت ايشان مسلط شده و آغاز فاجعه را رقم زدند . در اين رابطه بزرگنمايي بيش از حد آقاي منتظري و تعريفهاي کاذب از ايشان که از سوي افراد فاسد حاکم بر بيت صورت مي رفت ، سرانجام خود وي را نيز به اين « باور غلط » رساند که « امام را منتظري امام کرد » (!!)
واضح است هر فردي غير از ايشان نيز اگر در محاسبه ي « معادله ي قدرت » به چنين استنتاج باطلي مي رسيد هر محاجه اي را ولو به بهاي انفصال از نظام مطرح مي کرد .
در اين قضيه نخستين موضع آشکار در نامه ي17/07/1365 ايشان به حضرت امام کاملاً نمايان شد وي در اين نامه پس از ترسيم شرايط بسيار وخيم کشور (!!) و تذکر اين نکته که انقلاب و نظام در سراشيب سقوط (!) بوده و نارضايتي مردم از اسلام و انقلاب و اينکه مردم علناً به حضرت امام فحش مي دهند (!) و مسئولان نيز تقريباً هميشه به لحاظ خودشان امام را در جريان اوضاع کشور قرار نمي دهند (!) و هرج و مرج داخل و خارج کشور و اظهار بدبيني نسبت به رؤساي قواي سه گانه و تضاد خطرناک در قواي مسلح و اينکه دانشجويان مسلمان خط امام سبب رشد منافقين شده اند ، به حضرت امام اعتراض مي کند که چرا باغبان شاه و اشرف خواهر شاه بايد در زندان باشند (!) و چرا باغهاي سرمايه داران بزرگ فراري مصادره شده است تا خشک شود و چرا فراريان خارج از کشور را به ايران جذب نمي کنيد (!) و چرا افراد خوب و صالح از ترس پرونده سازي جرأت ارائه ي طرحهاي ناب و منطقي را ندارند (!) و اصلاً چرا دختر بچه ي پانزده ساله در ايران اعدام شده است (!!) و در زندانهاي جمهوري اسلامي به مدت ماهها از نور براي زنداني دريغ کرده اند (!!) ( سند شماره ي 46 )
و به اندازه ي دو جين ديگر نيز « آيا مي دانيد» ؟! با اين هدف و نيت حواله ي حضرت امام کرده است که : نظامي که شما رهبرش هستيد بهتر از اين نمي شود !! کافي است يادآوري شود اين نامه به اصطلاح در جواب نامه اي است که خود وي اظهار مي کرد حضرت امام با نوشتن آن نامه خواب را از چشمان من گرفت . بنابراين من نيز بايد نامه اي بنويسيم که خواب را از چشمان امام بگيرد ! نيم نگاهي به نامه ي قبلي امام نشان دهنده ي کم ظرفيتي « موجه معزول » ي است که با مواجه شدن با محترمانه ترين تذکر از سوي امام راحل ، عنان اختيار از کف بيرون مي داد و آسمان و ريسمان را به هم مي بافت تا اثبات کند امام اشتباه کرده و ايشان محق هستند !!
در بخشي از نامه امام به ايشان در12/07/1365 آمده است « ... آنچه مسلم است و مايه ي تأسف ، حسن ظن جنابعالي است به اعمالو افعال و گفته ها و نوشته هايي است که به مجرد وصول شما ترتيب اثر مي دهيد و در مجمع عمومي بحث مي کنيد و به قوه ي قضاييه و غيره سفارش مي دهيد » (2)
در اين ارتباط آيا مردم در سال 65 به حضرت امام فحش علني مي دادند ؟! آيا مسئولان طراز اول کشور در برخورد با امام عظيم الشان انقلاب در سال 65 صادق نبوده اند ؟! آيا دانشجويان مسلمان خط امام و تسخير لانه ي جاسوسي سبب رشد منافقين شده است ؟! و آيا واقعاً افراد خوب و صالح از ترس پرونده سازي جرأت ارائه طرحهاي ناب و منطقي !! را نداشتند ؟ براي بسياري از آگاهان امور که در جريان نامه مذکور قرار گرفتند روشن بود که همه ي محتواي اين نامه ي پنج صفحه اي جز « حرمت شکني » هدف ديگري نداشته است و ريشه اين حرمت شکني را نيز در خودخواهي و خودباوري وي ارزيابي مي کردند که شرايط آن قبلاً توسط باند مخوف و پيچيده ي هاشمي فراهم بود .
نويسنده ي نامه ي مذکور سالهاي بعد نيز مشخص نکرده است اولاً مردمي که در جريان رحلت حضرت امام آنچنان به خيابانها ريخته بودند همان مردمي بودند که در سال 65 نسبت به امام راحل حرمت شکني مي کردند ؟ ثانياً مسئولاني که بزعم وي گزارشهاي يک طرفه به امام منتقل مي کردند چرا رهبر انقلاب در سال 67 بعد از پذيرش قطعنامه نسبت به صداقت و دلسوزي و کارايي همانها مهر تاييد زدند ؟ ثالثاً بر مبناي چه مستنداتي مي توان اين مسأله را ثابت کرد که جريان تسخير لانه ي جاسوسي به تقويت منافقين خلق کشيده شده است ؟ رابعاً آيا اينگونه تحليل وقايع نيز ، مانند پيش بيني آن « توطئه عظيم مشرف به ظهور » نبود که قرار بود در جريان بازداشت هاشمي اتفاق بيفتد اما هيچ گاه اتفاق نيفتاد !!
گر چه نطفه ي آغاز « انفصال » و ژست سياسي گرفتن جهت قضاوت آيندگان در تاريخ انقلاب ، از اين تاريخ و از همين نامه بسته شد اما در روندي صعودي و شتابزده سه ماه بعد ، آشکارا موضع قائم مقام رهبري اعلام شد ، وي خطاب به امام (رحمت الله علیه) اينگونه نوشت : « ... اگر قرار است نظر من اين اندازه بي اعتبار و بي ارزش باشد اجازه دهيد مانند طلبه اي بدون عنوان و مسئوليت مشغول درس و بحث باشم تا کسي از من توقع نداشته باشد . بدون قصد تنقيض مي گويم اين چه انقلابي است که امثال آقاي هاشمي و آقاي احمد آقا ميداندار آن هستند و سازمان اطلاعات هم عملاً در خط آنان قرار گيرد و امثال سيد هادي و ... با همه سوابق و خدماتش در زندان باشد اين قبيل انقلاب نياز به من طلبه ندارد ... » ( سند شماره ي 47 )
در اين راستا مهدي هاشمي قبل از نگارش اين نامه در قسمتي از اظهارات خود آورده بود : « ... تلاش من و اخوي در آن روزها اين بود که ذهن آقا را به آقاي هاشمي رفسنجاني و حاج احمد آقا بدبين ساخته و به ايشان بقبولانيم که اين آقاين به شما دروغ مي گويند و مجموعه ي برخوردها نيز اين خواسته ي شيطاني ما را تحقق بخشيده بود ... » ( سند شماره ي 48)
نگارش نامه ي مذکور و گلايه از امام امت گر چه در بين صاحبنظران اين طور تلقي شد که چرا « نظر » قائم مقام رهبري در دفاع و حمايت همه جانبه از مهدي هاشمي « بي اعتبار و بي ارزش » تلقي شد ، اما خود همين موضوع في نفسه مؤيد اين ادعاست که در پيشگاه عدالت اسلامي همه يکسان و برابرند و نظام مقدس جمهوري اسلامي ايران به جهت پايبندي به اصولي مقدس ، تمام تبعات اين رسيدگي پذيرفته است اما از سوي ديگر نشان دهنده اين موضوع نيز خواهد بود که فردي در اوج افتخار و وجاهت ! که امام و ياران او از هرگونه سرمايه گذاري بر روي آينده ايشان دريغ نکرده بودند با القائاتي که بر روي ايشان شده بود چگونه به جهت حمايت از يک جاني منحرف و تحت تاثير القائات همين فرد ، خرج خود را از انقلاب و امام جدا مي کند و اعلام مي دارد : « اين قبيل انقلاب !! نياز به من طلبه ندارد » . وي در نامه اي ديگر در روند جدايي از انقلاب و امام بر مبناي همان ذهنيت غلط بغض خود را اينگونه نشان داده است : « ... جنايات اطلاعات شما و زندانهاي شما روي شاه و ساواک را سفيد کرده است » ( سند شماره ي 49 )
در اين رابطه پيش از تجزيه و تحليل وقايعي که منجر به طرح انفصال از سوي ايشان شد مرور چند سند تاريخي ، روشنگر قضاياي « روند جدايي » است .
مهدي هاشمي در نامه اي به هادي هاشمي ضمن اشاره به « طرح انفصال » نوشت : « ... شما متأسفانه با همان روحيه ي خود محوري و تنگ نظري که داشتي و همه چيز را با معيارهاي ناقص خودت مي سنجيدي مسبب بسياري از فجايعي شدي که عوارض بسياري را متوجه انقلاب ساخت و در حساس ترين لحظات تاريخ کشور و انقلاب و جنگ را عليه لزوم انفصال آيت الله منتظري از نظام و مسئولين را سر دادي ... » ( سند شماره ي 50 )
وي در نامه ي ديگري به آقاي منتظري آورده است : « .. چه کسي جز هادي تحت تاثير حساسيت ها و تحليلهاي غلط از روند انقلاب و تحولات کشور ، پندارهاي شيطاني بر ضد امام امت را در ذهنيت خود و انديشه اطرافيان پرورش مي داد که نتيجه ي آن گزارشات انحرافي و مکتوب من ، و القائات تحريف شده ي ايشان خدمت حضرتعالي و دامن زدن به يک تباهي بزرگ بر ضد روح خدا بود ؟ به دنبال اين کج انديشيها که در اکثر موارد به ديدگاههاي حضرتعالي تشبث مي شد تحليل ايشان و ما و طيف مرتبط با بيت شما از مسايل رهبري ، جنگ ، اقتصاد ، معادله ي حاکميت و ... راه انحراف پيموده چه کسي مسئول مسامحه و سهل انگاري مصلحت آميز در برابر امواج زهرآگين انتقادها و نارضاييهاست که دستهاي مرموز با انگيزه تفرقه افکني بين حضرتعالي و رهبري انقلاب و نظام به سوي بيت و دفتر شما هدايت مي کردند و مگر همين امواج فزاينده نارضاييها نبود که از طريق گوناگون و با لطايف الحيل توسط اخوي و ديگران به حضرتعالي منتقل مي شد و مگر همين ترفندهاي مرموز و پيچيده موجب نگشت که بالاخره حضرتعالي رابطه ي خويش را با نظام قطع بفرماييد ، ... خدا را گواه مي گيرم و آقاي اخوي را نيز که اگر يک لحظه وجدان خويش را به داوري فراخواند شهادت خواهد داد که قطع رابطه با نظام رهاورد مجموعه حرکتهايي بود که ايشان با زمينه سازي ملاقاتهاي خطر ي، بزرگ نشان دادن ضعفها و کمبودهاي کشور ، و ارائه تحليلهاي افراطي و القائات حساب شده و ... طي چند ماه انجام داده است . البته انکار نمي توان کرد که علاوه بر زمينه هاي اوليه که در راستاي تشخيص حضرتعالي وجود داشته عوامل ديگري نيز مؤثر بوده است » . ( سند شماره ي 51 )
جانشين سابق رهبري در بخشي از نامه اي که به امام امت در دفاع از مواضع خود ! نوشت آورده است : « ... ضمناً بدانيد که افراد شناخته شده و وارد در مسايل سياسي و علاقمند به بقاي انقلاب ، همه معتقدند که صحبتهاي من که احياناً به عنوان تذکرات و گاهي انتقادات سازنده و بازگو نمودن دردها و خواسته هاي مردم و ارائه بعضي پيشنهادهاي اصلاحي پخش مي شود عامل ماندن مردم در صحنه و اميدوار شدن آنان است و مي گويند اگر اين صحبتها نبود معلوم نبود چه مي شد و عکس العمل مردم در برابر کجيها و بي عدالتي که مي بينند چه بود ... » ( سند شماره ي 52 )
نکته ي مسلم اينکه افراد شناخته شده اي که ايشان از آنها به عنوان مويد عملکرد خود اشاره مي کند همان باند خوارج گونه اي بودند که به اقرار خودشان در موضوعات مختلف اعم از مسايل رهبري ، جنگ ، اقتصاد ، معادله ي حاکميت ، سياست خارجي و ... دچار انحراف و کج انديشي بوده اند . ( به اين موضوع در رنجنامه ي مرحوم سيد احمد خميني نيز اشاره شده است ) .
در رابطه با اظهارات مذکور ادعاي اين مسأله که اين اعترافات در شرايط سخت زندان و زير فشار صورت گرفته است از سوي هر کس خصوصاً قائم مقام سابق رهبري انقلاب مورد ايراد است چرا که وي با افتخار مشي « مستقل » خود را اين گونه براي امام تعريف کرده است : « ... البته بسا کساني باشند معتقد به انقلاب و حضرتعالي ولي خود مستقلاً اهل نظر مي باشند و حاضر نيستند صد در صد بي اراده باشند و اين از محسنات انسان است ... » ( سند شماره ي 53 )
اظهار اين مطلب از سوي کسي که معتقد بود در مقابل امام هيچ داعيه اي نداشته و هميشه مطيع بوده است گر چه به ظاهر عجيب مي نمايد اما بايد به اين نکته ي مهم توجه کافي داشت که اظهار اين نظر جديد به معناي رويکرد واقعي در عرصه « معادله ي انحرافي قدرت » و تذبذب در گفتار و عمل بوده است .
وي در روند جدايي از نظام و انقلاب مبنايي به ظاهر منطقي و عقلاني جهت استدلال قضيه لازم داشت که همه آنها را از قبل براي امام و در توجيه جدايي آماده کرده بود : « ... ولي شما بدانيد [ يعني امام ] بايد بداند !! که اطلاع شوراي عالي قضايي و سازمان اطلاعات کشور از داخل زندان از اطلاع من (!!) بسيار کمتر است ... » ( سند شماره ي 54)
همچنين : « ... حدود هشت سال است با خشونت و اعدام زياد و بازداشت زياد و مصادره هاي بي جا حکومت کرديم و به جايي نرسيديم ... » ( سند شماره ي 55 )
و نتيجه مي گيرد : « ... در جمهوري اسلامي بر خلاف آنچه در فقه خوانده شده نه جان مسلمان محترم است و نه مال او » ( سند شماره ي 56 )
و در ادامه ي اين قضيه ، در نامه اي ديگر به امام راحل اينگونه تحليل مي کند : « ... خلاصه مطلب به اصطلاح امروز خط راست محافظه کار و بي تفاوت بر خط انقلاب و حرکت پيروز شده است . کساني جان گرفته اند که بي رو در بايستي نه شما و نه خط شما و نه دولت شما هيچ کدام را قبول ندارند ولي تظاهر به حمايت از حضرت عالي مي کنند ... » ( سند شماره ي 57 )
و در زمينه ي جنگ نيز : « ... مرتباً خطا روي خطا و شکست روي شکست نصيب انقلاب و مردم مي شود ... » ( سند شمره ي 58 )
بنابراين در يک جمعبندي تحليلي و ريشه اي از قضيه ي انفصال از نظام وي ، بايستي اذعان کرد قائم رهبري که معتقد است در جمهوري اسلامي هشت سال حکومت خشونت برقرار بوده است !! و در اين حکومت جان و مال هيچ کس حتي مسلمانان در امان نيست !! و انقلاب فرزندان اصيل خود را از صحنه ي انقلاب حذف کرده است !! و امام امت نيز علاوه بر کاناليزه شدن ! از بسياري از دوستان خود منقطع شده ! و جنايات اطلاعات نيز که روي شاه را سفيد کرده است ، ضرورتاً بحث انفصال به مثابه ي حکم واجبي است که تاخير در آن جايز نيست به خصوص از کساني که با لحاظ کردن اصل استقلال راي و نظر که از محسنات انسان بوده ! به جهت قضاوت تاريخ و آيندگان سرانجام اين چنين غزل خداحافظي را نزد امام و انقلاب کوک کند : « ... بالاخره با اين وضع ناچارم از کارهاي سياسي کشور کنار بمانم و به درس و بحث طلبگي و کارهاي حوزوي بپردازم به همان نحو که حضرتعالي در اواخر با مرحوم آيت الله بروجردي عمل مي کرديد زيرا محافظت با حضرتعالي و نظام را صحيح نمي دانم بلکه حرام مي دانم و در چهارچوب فعلي تاييد و همکاري را نيز با مشاهده کارهاي خلاف ، مشروع نمي دانم . بنابراين تقاضا مي کنم به من کاري ارجاع نشود ... » ( سند شماره ي 59 )
اما همين فرد در وضعيتي متفاوت با شرايط قبلي و به جهت وارد شدن فشاري که تحمل آن سنگين بود طرح انفصال خود را در نامه اي به امام (رحمت الله علیه) اينگونه توجيه کرده است : « ... و اگر در ضمن صحبتها مي گفتم « من در کنارم » براي رفع مسئوليت در مقابل مراجعات و توقعات و انتظارات زيادي بود که قادر بر انجام آنها نبودم و بسا بعضي از مراجعين را هم ذي حق هم مي دانستم ... » ( سند شماره ي 60 )
نکته ي قابل تأملي که ضرورتاً به عنوان يک « شبهه » در اين قضيه مطرح خواهد بود اين است که صاحب اين ديدگاه بدبينانه ( که آغاز اين بدبيني به قبل از زمان قائم مقامي بر مي گردد ) آيا توانسته است اولاً در سخنراني ها و بيانيه ها و پيامها و موضع گيريها به گونه اي ديگر به همان مشي امام وفادار بماند ؟! ثانياً در غير اينصورت وظيفه کساني که بر خلاف ايشان فکر کرده و منتقد عملکرد و مواضع ايشان بودند آيا اجازه ي نقد مواضع و ديدگاههاي خود را به ديگران داده است ؟ و در صورت « نقد مواضع » با اتهام مخالفت با قائم مقام رهبري رو به رو نبوده اند ؟
برخي آگاهان مسايل سياسي که از کانال هاي مختلف در جريان قضيه آقاي منتظري قرار گرفته بودند نسبت به موضع امام (رحمت الله علیه) در برخورد با ايشان دو نظر متفاوت داشتند . عده اي بر اين عقيده بودند که حضرت امام در برخورد با وي به جهت اينکه مصلحت نظام را مقدم بر هر چيز ديگر مي داند به هيچ وجه کوتاه نخواهد آمد ( همان طور که در جريان عزل بني صدر اينگونه اتفاق افتاد ) . عده اي ديگر در تحليل و ارزيابي قضايا بر اين اعتقاد بودند که قضيه ي عزل بني صدر و برخورد امام (رحمت الله علیه) با جريان ملي گرا و ليبرال ها و منافقين تفاوت عمده داشته و امام (رحمت الله علیه) برخورد با ايشان را به جهت سنگين بودن وزنه ي طيف قدرت طلب و خوارجي که وي را احاطه کرده بود به صلاح نظام ندانسته و کج دار و مريض رفتار مي کند !! البته در اين ميان طيف هوادار آقاي منتظري نيز در ارزيابي قضايا با اين پندار که امام توان برخورد با آقاي منتظري را ندارد به مانند گروه دوم تحليل مي کردند با يان فرق که اين گروه براي به دست گرفتن قدرت در شکور هماهنگيهاي لازم را با عناصر مطرود خارج و داخل انجام داده بودند .
در اين رابطه اگر پخش نامه ي آقاي منتظري به مسئولان شورا ي عالي قضايي از رايدو « بي . بي . سي» که در آن تلويحاً ، اما « ناخواسته » از منافقين دفاع شده است را سرآغاز برخورد شديد امام (رحمت الله علیه) با ايشان بدانيم بايستي اذعان داشت که اعتراض و برخورد نه به جهت محتواي نامه ي مذکور ، بلکه به دليل پخش آن از راديو «بي . بي . سي» بوده است . دليل اين ادعا را مي توان نگارش اين نامه در هفت ماه پيش از اين تاريخ دانست که حضرت امام با توجه به شناخت کاملي که از منتظري داشت طبعاً همواره انتظار اينگونه برخوردهاي سطحي و سخيف را از ايشان داشت ، اما مسأله اي که در اين قضيه ناگوار بود متوسل شدن ايشان به سرانه هاي غربي خارج از کشور براي بيان اميال و منويات خود بوده است .
وي حدود يک ماه و نيم پيش از اين تاريخ ، نسبت به سانسور سخنراني خويش معترض بود و اين مسأله را در سخنراني هاي ديگر خود بيان کرده بود اما ، کافي است اين مسأله يادآوري شود که سخنراني مشهوري که وي معترض به سانسور آن بود مسأله ي بيان اشتباهات ده ساله ي اول انقلاب از ديد وي بوده است . اينکه وي با امام «ره» در اين قضيه بسيار مهم و استراتژيک ( بيان مواضع جديد و اشتباهات سالهاي ) ايشان هماهنگ نبوده است و در صورت طرح اين مسأله با مخالفت قريب به يقين حضرت امام رو به رو مي شد ( کما اينکه پس از سخنراني مشهور وي در ايام دهه فجر ، حضرت امام در فاصله ي کمتر از دو هفته طي يک اعلاميه ي بسيار مهم ، همه ي کساني را که دستشان به راديو و تلويزيون مي رسيد ، سفارش به تحليل درست وقايع انقلاب کرد ) حرفي نيست !! اما سؤال اين است که آيا بيان هر تحليل هر چند اشتباه وي مي بايستي پخش مي شد و اگر به دلايلي موجه از پخش آن جلوگيري مي گرديد مي بايست عاملان اين کار را مزدور آمريکا و ... معرفي کرد ؟! حتي اگر اين عدم پخش به دستور امام امت بوده باشد ؟!
اين سخنراني در حالي بود که اغلب راديوها و رسانه هاي گروهي و مطبوعات بيگانه سخنان وي را در مقابله امام قلمداد مي کردند وي عليرغم اين به سوء استفاده ي تبليغاتي همچنان به برخوردهاي آنچناني ادامه مي داد تا جايي که وقتي امام بزرگوار پيام خود را براي رئيس جمهوري شوروي فرستاد و اشتباهات آنان را بيان کرد ، يکي از راديوهاي آنان در بخش تفاسير گفته بود و اگر امروز پس از هفتاد سال از انقلاب کمونيستي امروز آيت الله خميني اشتباهات ما را بيان کند ، قائم مقام او پس از ده سال از انقلاب اسلامي به اشتباهات خودشان معترف است .
بنابراين منطقي ترين نتيجه ي سانسور !! صحبت هاي آقاي منتظري در 12 بهمن اين شده است که تندترين نامه ي وي به مسئولان نظام در مورد اعدام ها !! از « بي . بي .سي» خوانده شود تا مسئولان نظام و حتي امام ! جرأت حذف سخنراني ايشان از راديو و تلويزيون خودي را نداشته باشند !! دقيقاً امام بزرگوار آغاز اين « مرحله ي خطرناک » که با « لجاجت » آقاي منتظري شروع شد ا « معضلي مهم » براي نظام دانسته و تصميم نهايي براي جراحي اين گروه فتنه به سردمداري آقاي منتظري را گرفتند .
در اين ارتباط ضروري است چند رويداد مستند تاريخي که در تسريع زمان عزل و حتي در نحوه ي برخورد حضرت امام با طرح مرجعيت وي مؤثر بود ، ذکر شود .
به عنوان نمونه پس از پخش نشدن سخنراني آقاي منتظري در دوازدهم بهمن 67 به دستور حضرت امام و اصلاع آقاي منتظري از اين دستور ، وي در سخنراني 22 بهمن خود ، در يک ايستادگي آشکار در مقابل حضرت امام ، در اعتراض به عملکرد ده ساله ي انقلاب اسلامي در بخشي از سخنان خود از آزادي عده اي از منافقين حمايت کرد . شايان ذکر است که امام خميني براي اولين بار پس از ده سال در 22 بهمن 67 از ارسال پيام رسمي به ملت ايران خودداري کرد و در عوض در تاريخ3/12/1367 پاسخ آقاي منتظري را در قالب پيام به مراجع و روحانيون حوزه داد .
امام در حالي که به شدت از سخنراني وي ناراحت بودند ، در حضور چند نفز ار اعضاي دفتر اظهار داشت : « فلاني پس از ده سال از انقلاب فقط يک کار مثبت براي نظام اسلامي سراغ دارد آن هم آزادي يک عده منافق است » .
همچنين پس از جريان نامه ي 06/01/1368 و به هنگامي که هيئت رئيسه ي مجلس خبرگان جهت وساطت مبني بر عدم پخش نامه ي مذکور خدمت حضرت امام رسيده بودند ، امام راحل در جمع آنان فرمود : « در وضعيت فعلي حجت بر من تمام شده و اگر روزي مملکت دست آقاي منتظري بيفتد نزديکان و محرکان ايشان مملکت را قبضه مي کنند و سپس خود او را مي کشند . من وظيفه دارم انقلاب را نجات دهم . کسي که يک بيت را نمي تواند اداره کند چگونه مي تواند يک مملکت را به او سپرد » .
اين اظهارات گذشته از موارد متعددي بود که حضرت امام پيش از عزل فرموده بودند که اطرافيان آقاي منتظري به محض اينکه استفاده ي لازم را از روي کردند ، او را نابود مي کنند .
همچنين پس از واکنش آقاي منتظري در نامه ي07/01/1368 و اعلام تصميم بر جبران اشتباهات گذشته ، با صلاح ديد و موافقت وي قرار مي شود در مرحله ي اول ؛ تعداد از نيروهاي حفاظت بيت کاسته شود ، اما در حين اجراي اين تصميم وي با يک تهديد جدي اعلام کرد : اگر بخواهيد دست به ترکيب حفاظت بيت بزنيد به روستا مي روم و اعلام مي کنم قصد جان مرا کرده اند ! که به دنبال اين واقعه ، امام خميني اظهار داشت : « فلاني ما را بازي مي دهد تا وقت گذراني کند ».
نمونه ي ديگر اينکه پس از جريان عزل ، « هادي هاشمي » در ملاقاتي با مرحوم آقا سيد احمد آقا ، در يک عقب نشيني تاکتيکي !! از سوي آقاي منتظري رسماً سه درخواست را مطرح مي کند : اول ادامه ي پخش درسهاي آقاي منتظري از راديو ، دوم ف ادامه ي کار هيات استفتا و سوم ، ادامه ي فعاليت « هادي هاشمي » و برخي از افراد ديگر در بيت ! در اينجا مرحوم حاج احمد آقا با توجه به موضع حضرت امام به « هادي هاشمي » مي گويد : « يعني هنوز متوجه نشده اي که امام اصلاح بيتي را مي خواهد که در راس آن خود تو هستي ؟!»
به گفته حجت الاسلام و المسليمن رسولي محلاتي ، پس از اين ملاقات ، امام خميني در جمع اعضاي بيت خود ف ضمن مخالفت با ارائه ي وجوهات به آقاي منتظري ، اظهار داشتند : اطرافيان وي تاکنون زير چتر قائم مقامي کار خود را مي کردند ، حالا مي خواهند زير لواي مرجعيت ايشان ، همان اهداف گذشته ي خود را دنبال کنند » .
شناخت حضرت امام از شخصيت دوگانه ي آقاي منتظري و توطئه مطرح کردن مرجعيت وي ، به حدي براي آن بزرگوار دغدغه آور بود که معظم له در مقطعي ديگر در جمع عده اي از علما از جمله آيت الله « اميني » فرمودند : « آقاي منتظري نبايد مرجع تقليد قوي شود که براي نظام اسلامي خطر دارد » .
بي جهت نبود که مرحوم حاج سيد احمد آقا ، پايان جزوه ي رنجنامه در جمع بندي جريان عزل به تحليلي که غالب مسئولان اصلي نظام از حوادث سقوط و عزل قائم مقام رهبر بر آن اتفاق داشتند . اشاره ي مختصري داشته و خطاب به آقاي منتظري مي نويسد : « گروه فاسدي که بر تمام اجزا و عناصر بيت شما حاکم شد معتقد بود که امام چند صباحي ديگر خواهد مرد و آنان خواهند توانست با هماهنگي راديوهاي بيگانه و سياستهاي خارجي چند کار را انجام مي دهند : ابتدا چهره ي امام را از بان و قلم قائم مقام رهبري چهره اي خشن که زنهاي باردار را مي کشد به دنيا معرفي کند و اين را برسانند که منتظري غير از امام است . در قدم بعد آيت الله منتظري را از نظام جدا سازند و بعد تا تغيير مديريت درس طح بالا و گسترده ـ که از زبان شما هم نقل شده ـ همه چيز به نفع خودشان خاتمه دهند . در مرحله ي بعدي نيز شما [ منتظري ] را نابود کرده و کشتن شما را به دست حزب الله و طرفدار امام جا بزنند » (3)
هر چند آن مرحوم در آن مقطع حساس به دلايلي کاملاً موجه از بيان بسياري از واقعيات پشت پرده معذور بود و اصلاً امکان طرح آن مسايل نيز در آن موقعيت امکان پذير نبود اما اين سؤال ذهن بسياري از علاقمندان و فرزندان معنوي امام خميني را به خود مشغول کرده است که بر اساس چه مصالحي بسياري از حوادث پشت پرده تاکنون مکتوم باقي مانده است ؟ آيا موسسه تنظيم و نشر آثار حضرت امام تمامي قضاياي عزل را به نقد و تحليل کشيده است ؟
چند سؤال !
در طول سالهاي قائم مقامي رهبري و پس از آن در مقطع عزل آقاي منتظري ، نکته اي که بيش از هر چيزي جلب توجه مي کرد « گريز » آقاي منتظري در رفع ابهامات ناشي از مواضع خود بود . با اين حال وي گاه در شرايط « فشار » و از روي ناچاري به کلي گوييهايي پناه مي آورد که گفتن و يا نگفتنش مساوي بود .
در نگاه اول آنچه را که از « راز » اين معما پرده بر مي دارد ، گرفتار شدن روحي سرکش و جسور ، در دام غروري کاذب بود که با درک و فهم علمي کم نظير و همراه با سابقه ي نزديک به نيم قرن جهاد و مبارزه در مقابل بسياري از دوستان منتقد و مسئولان نظام براي خويشتن خويش موضوعيت قائل بود .
تعابيري نظير « فقيه عاليقدر » و « حاصل عمر من » که امام در مورد وي عنوان مي کرد و به تبع آن رويکرد بسياري از حواريون حضرت امام به اياشن به همراه و جريان سازي گسترده ي رسانه هاي گروهي خودي ، فرد موصوف را به جايي رساند که در عمل خود را بي نياز از راهنمايي و مشورت و احياناً انتقاد ديگران فرض مي کرد .
همزمان دست اندرکاري باند منحرف و پيچيده اي که بر تار و پود روح و جان وي نفوذ و رخنه کرده بود ، سبب شد که او طبق شواهد موجود در بسياري از زمينه ها ، نه تنها خود را « برتر » و در نزد مردم « موجهتر » احساس کند بلکه امام راحل را نيز طرف مقابل خود ببيند .
همچنين صفات مذکور به همراه عدم استفاده ي منطقي از اقبال دست اندرکاران نظام به وي ، شرايطي را فراهم کرد که نحوه ي برخورد او در برابر بسياري از ابهامات و انتقادها ، به کلي گوييهايي تبديل شود که از فرط تکرار براي بسياري از طيفها و جناحهاي سياسي و افراد مطلع مسأله اي آزار دهنده و ملال آور باشد .
چه بسيار سؤالات بي شماري که با « سکوت مطلق » وي ، براي هميشه ي تاريخ ، مسکوت و بايگاني شد و چه بسيار مواضع مبهم و متناقضي که نه تنها پاسخ درستي به آنها داده نشد بلکه توضيحات ارائه شده نيز بر ابهامات حاصله افزود . دردناکتر اينکه محترمانه ترين تذکرات و يا سؤالات از سوي هر کس ، با انواع و اقسام تهمتها روبرو مي شد و در اين ارتباط متأسفانه هيچ فرقي بين دوستان و ياران و پدر ! و دوست ! و ولي ! و مراد ! و امامش وجود نداشت .
با اين توضيح ، مشخصاً چند سؤالي که ذهن بسياري از عناصر مطلع سياسي را به خود مشغول کرده و تا کنون از سوي آقاي منتظري و يا حتي هواداران وي بدانها پاسخ روشني داده نشد مطرح ، و طبعاً انتظار و اميد هيچ پاسخي به آن نيست ! و اميد است ، صرفاً جهت قضاوت آيندگان و تاريخ ! اشاره مي کنيم :
اول :
آقاي منتظري که پس از پخش مصاحبه ي « مهدي هاشمي » در رسانه ها ، در پيامي به امام راحل پيش بيني کرد : « من حدس مي زدم روزي حضرتعالي از اکثر علاقه مندانتان منقطع شويد ، ولي گمان نمي کردم به اين زودي عملي شود » . سؤال اين است که اولاً چه ن عواملي » سبب شد که وي « حدس » بزند روزي حضرت امام از « اکثر » علاقه مندان خود منقطع خواهند شد ؟ ثانياً آيا « حدس » به وقوع پيوست يا خير ؟ و در صورت تحقق پيش بيني مورد نظر ، آيا امام از اکثريت علاقه مندان خود منقطع شده ؟ ثالثاً منظور از « اکثر » ، اکثر مردم بودند يا اکثر مسئولان کشور ؟ رابعاً آيا تذکرات تلخ و شيرين امام به بسياري از مسئولان کشور و جناح هاي موجود به معناي انقطاع امام از اکثر علاقه مندان بوده است ؟ و ...
دوم :
نقل قول هاي بسياري از شخصيتهاي مطلع از آقاي منتظري و ميزان تبعيت وي از ولايت فقيه ! تا کجا صحت دارد ؟ فرض بر اين است که افراد مذکور به زعم آقاي منتظري در تحليل مسايل و جريانات سياسي آن مقطع ، تحت تاثير جو بوده و از عمق جريانات و توطئه هاي پشت پرده خبر نداشته اند ! و يا وجه المصالحه ي سرويسهاي جاسوسي « ک.گ.ب » و « سياه : بودند که در وزارت اطلاعات جمهوري اسلامي ايران نفوذ کرده بودند ! امام اظهارات کساني که بدون هيچ زمينه ي پس و پيش تحليلي مواردي را مستقيماً از شخص آقاي منتظري شنيدند نيز ناقلان دروغگو و کذابي هستند ؟!
به عنوان مثال اظهارات آيت الله « طاهري » نماينده ي محترم امام و امام جمعه ي اصفهان به نقل از آقاي منتظري که : « امام کار بي ربطي کرده که دستور پيگيري لحاظ کردن نظر حضرت امام و شنيدن اين جواب که : « حالا ببينم تا چه مي شود !» و يا بي اعتنايي و مخالفت با خواهش و اصرار حضرت امام مبني بر ترک اعتصاب با توجه « لا يکلف الله نفساً الا وسعاها » ! که در حضور سران قوا و نخست وزير وقت ابراز شد آن چنان که در « رنجنامه » آمده است .
بعيد است نقل اظهارات مذکور و اظهار نظر در مورد صحت و سقم آنها از سوي آقاي منتظري که صراحت لهجه و شجاعتش زبان زد است تکذيب شود ! با اين وصف اظهارات مذکور چگونه با اين نظر وي که : « در هر شرايطي روحاً تسليم و پيرو شما [ امام ] هستم » جمع مي شود ؟ آيا « روحاً تسليم و پيرو امام بودن » واز خود هيچ داعيه نداشتن ، معنايش اين چنين است ؟!
سوم :
آقاي منتظري در نامه اي که پس از عزل در تاريخ 18/02/1368 به امام نوشت ، توجيه و دفاع از عملکرد و مواضع خود آورده است : « ... من طبق تشخيص خودم سعي داشتم به وظيفه ي خود عمل کنم و در غير حال اگر حضرتعالي جداً به من مي فرموديد تو ديگر حق نداري صحبت کني من هرگز تخلف نمي کردم ... » .
در اين قضيه ، اين سؤال بسيار مهم مطرح مي شود که در ارزيابي عملکرد ده ساله ي اول انقلاب اظهار مطالبي از قبيل : « ما در جنگ خيلي اشتباه کرديم » و « خيلي جاها لجبازي کرديم » و « ده سال که شعار داديم شعارهاي [ماه غلط بود و مردم دنيا را به ما بدبين کرد » ، « مجدداً فقط شعار نباشد » و« تحولي نيز بايد در مديريت کشور پيش بيايد » و « افراد منزوي در خارج و داخل در کارها وارد شوند »
آيا صرفاً يک صحبت و سخنراني معمولي بوده است ؟ آيا در لزوم تغيير سياستها و تحول در مديريت کشور و اعتراف به اشتباه در پيشگاه ملت و بزعم وي توبه کردن هيچ نيازي به شمورت با برجستگان نظام اعم از سران سه قوه و نخست وزير و دولت و مجلس و خبرگان ملت احساس نمي شد ؟
فرض بر اين است که همه ي اين بزرگواران ، بزعم وي قدرت تشخيص مصالح انقلاب و اسلام را نداشتند و فقط شخص خود او بود که مي خواست انقلاب و اسلام و روحانيت تا صد سال ديگر زنده و پا برجا بماند ، اما در زمينه ي بسيار مهم و حساس نمي بايست با امام مشورت مي کرد ؟
و اصولاً مگر نه اين بود که وي در سال 66 در نامه اي به امام نوشت : « ... و اگر بناست نظر من اين اندازه بي اعتبار و بي ارزش باشد اجازه دهيد مانند طلبه اي بدون عنوان ، مشغول درس و بحث باشم . » ( سند شماره ي 47 )
و در بخش ديگر از همان نامه گلايه کرده است که : « ... مي خواستم به حضور حضرتعالي بيايم و اجمالاً اين مسايل ( قضاياي مهدي هاشمي ) و همچنين مشکلات خانوادگيم را تذکر دهم که گفتيد اگر بيائي سقوط مي کني و من نمي توانم ملاقات کنم ... » ( سند شماره ي 61 )
و يا قضيه ي عزل از مسئوليت زندانها و خلع صلاحيت از داشتن مدرسه و کتابخانه ي سياسي در قم از سوي امام راحل ، وي در پي در پي در سخنراني عمومي و خصوصي عنوان نمي کرد : « من در کنار هستم ! » و يا اظهار مي داشت : « اين قبيل انقلاب نيازي به من ندارد !»
با اين وجود منطقي و پذيرفتني است امامي که بارها با وي برخورد کرده و حتي از پذيرفتن وي و ملاقات معمولي با خود محروم کرده است در يک اقدام بي سابقه در فکر خلق «پروسترويکا » آن هم از نوع ايراني آن برآيد !
اصولاً آقاي منتظري که معتقد بود بايد اشتباهات را گفت و در پيشگاه ملت از آنها عذر خواهي کرد، خود درکدام مقطع در عمل به اين امر پيشقدم شد .
به گواهي اسناد و مدارک ، چنين امري تاکنون از سوي وي صورت نگرفته است . با اين حال چگونه مي توان ديگران را به کاري ، آمرانه دستور داد اما خود را از اشتباهات و خطاها مبرّا دانست ؟
مهمتر از همه اين که مگر خود وي پيش از سخنراني کذائي 22 بهمن 67 در آخرين ملاقاتش که با امام ، پس از آن همه اظهار و ايراد و انتقاد از روند انقلاب ، با سکوت با معناي امام مواجه نشد و هنگام خداحافظي نشنيد که :« بيشتر حرف هاي شما درست نبود . خداوند ان شاء الله مرا ببخشايد و مرگم را برساند» با اين وجود رويکرد و دگرديسي جديدي ! که زمزمه ي آن در 22 بهمن شروع شد را مي توان به معناي «داعيه نداشتن » و « مطيع رهبري بودن » قلمداد کرد ؟
چهارم :
آقاي منتظري پيشتر بصراحت عنوان کرده بود :« ... هر که مخالف ولايت فقيه باشد من چشمهايش را از حدقه در مي آورم ..» و يا پس از سخنراني13/08/1365 خود که اظهار داشت :« ..مگر من که هستم که بين من ايشان [امام] نفاق بيندازند ؟»
به چه علت پسر خود احمد را از کانديدا توري دوره سوم مجلس شوراي اسلامي از شهر قم نهي کرد و در بيان مخالفت خود چنين استدلال کرد:« اگر احمد بخواهد در مجلس فعال باشد ، مقابل امام قرار مي گيرد و پاي من حساب مي شود !» همچنين تذکّر برخي از بزرگان و صاحبنظران به وي که روش جنابعالي امام را تضعيف مي کند و اين روش بعدها براي خود شما نيز به کار خواهد رفت » پاسخ :«اشکالي ندارد !»
حضرت آيت الله مشکيني درباره اين دو گانگي در مواضع اظهار داشته اند :« آقاي منتظري اواخر عمر امام ، عليه امام شروع به فعاليت کرد علناً مخالفت کرد . چه مخالفتهايي ! نامه هايي به بعضيها نوشت به دست من داد و گفت : به فلان آقا اين نامه را بده ، نمي خواستم بدهم مي گفت حالا ما رفيقيم ببر بده و چيزهايي که امام به يک فرد فرموده بود . اين کار را بکنيد واجب است اين لازم است .آقاي منتظري به همان فرد نوشت که اين کار خلاف شرع بيّن است .»(4) همه کساني که الفباي سياسي و فقهي را درک کرده اند به وضوح مي فهمند که اين گونه اظهارات و رفتارها هيچ سنخيتي با اطاعت و ارادت به رهبر انقلاب ندارد .
آيا همين دوگانگي در مواضع سياسي و تناقض فاحش در گفتار و عمل نيست که موجب به بن بست رسيدن تمامي راه حلها و تدبيرهاي حضرت امام شد تا آنجا که امام خميني درخواست ملاقات وي را در بيمارستان نپذيرفت و درحضور علما فرمود:« نه حالابيايد و نه بعداً » و حتي امام با درخواست يکي از خطباي نماز جمعه مبني بر تسليت گفتن به آقاي منتظري به مناسبت رحلت پدرشان مخالفت کرده و وي را از اين عمل نهي کرد و فرمود :« ترويج ايشان از راديو حرام است » و اجازه خود را در دادن وجوهات شرعي به وي نيز پس گرفت .
پنجم :
فرستادن چند نفر از بيت خود براي گرفتن جنازه «مهدي هاشمي » و فرستادن هياتي جهت تسليت به خانواده اميد نجف آبادي سرانجامي جز اين پيدا خواهد کرد که رهبري آينده انقلاب افتخار کند که دراحکام اعدام منافقين شريک نيست ؟!
ششم :...؟!
هفتم :...؟!
در ريشه يابي مجموعه حوادث و مخالفتهاي غير اصولي آقاي منتظري با بنيانگذار جمهوري اسلامي و مسئولان اصلي نظام ، بايد به بازشناسي و جراحي روحي پرداخت که همه هستي خود را در درون سخت جهاد و مبارزه ، قهرمانانه در طبق ايثار گذارد و در چشمه عشق و آزادي و به گاه غسل شهادت ، تا مرز رويين تني نيز پيش رفت ، اما در دوران رفاه و آسايش از همان نقطه ضعفي ضربه خورد که دشمنان انقلاب به آن «دانا» بودند .
« غرور » در کام او به مثابه زهر تلخي شد که همه افتخارات گذشته « تباه » گردد و از اوج قله « عزت » سقوط کند ، و دردناک تر از همه اين که حتي پس از سقوط نيز ، به پندار خود ، آنرا «توطئه مفتين » بداند !! و ...
پرده پندار مي بايد دريد
توبه تزوير مي بايد شکست
پی نوشت ها :
1.محمد جعفري گيني ، نامه آقاي منتظري ، ص 27/737
2.محمد محمدي ري شهري ، خاطرات سياسي ،12/07/1365
3.سيد احمد خميني (رحمت الله علیه) ، رنج نامه ، ص 56
4.آيت الله مشيني ، 29/08/1376
تذکر : تصویر تمامی اسناد نزد سایت راسخون موجود است.
منبع : کتاب « از جدایی تا رویارویی » بررسی غائله 23 آبان و ریشه های آن الف
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}